بسم الله الرحمن الرحیم
( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1]
به نام آن کسی که جهان در انتظار اوست و با سلام به مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هم کوبنده ستمگران و با سلام و درود به رهبر عزیز انقلاب، این فرزند فاطمه(علیها السلام) و با سلام به تمامی خانواده شهدا و به شهدای عزیز و با سلام به رزمندگان انقلاب اسلامی ایران. پدر و مادر عزیز، در مدت عمر این حقیر زحمات زیادی کشیدید. امیدوارم که از من بگذرید و طلب بخشش دارم و امید است که مرا حلال کنید.
خدمت همسرم که در مدت زندگی با من رنج فراوان کشید و هیچ نگفت، سلام. امیدوارم که مرا حلال کنی و در نبودن من حتماً بچهها را تا آنجا که در توان داری بزرگ کرده و خوب تحویل جامعه دهی که جامعه ما احتیاج به انسان خوب دارد؛ ولی در مورد خودت هر کاری که خواستی .... ولی حتماً سعی کن که بچهها را با بهترین وضع و به خوبی تربیت کنی.
در مورد حساب و کتاب، آن دفتری را که در خانه دارم، دفترچه یادداشت، همه طلب و بدهی را که دارم در آن قید کردهام، خانه را هم میتوانی بعد از من به اسم خودت کنی؛ به شرط اینکه بچهها را خوب تربیت کنی و مبلغ 8000 تومان پول نقد در بانک تجارت هست که آن را میتوانی بگیری.
یک مقدار پول بابت مشاغل بندی از صنایع شمس طلب دارم، آن را هم حتماً از طریق اداره کار بگیرید. دفترچهای دارم به نام خانه کارگر که مقداری هم پول در حساب آن است، آن را هم حتماً بگیر؛ چون حق من است.
در مورد نماز. نماز کلید همه کارها است؛ مبادا قضا کنی نمازت را که خدا از آدم بینماز خوشش نمیآید. بچهها را هم عادت بده که حتماً نماز بخوانند. قرآن هم یادشان بده. آنها را به کلاس قرآن بفرست. در مورد گریه، گریه کردن خوب است؛ ولی به اندازه، نه زیاد که وضع را خیلی خراب میکند.
به پدر و مادر من هم حتماً سر بزن؛ چون نبودن من بسیار سنگین برای آنها تمام میشود. عباس را هم سعی کن نصیحت کنی؛ مبادا با آنها قطع رابطه کنی؛ همیشه به آنها سر بزن.
امام(قدس سره) را هم یاری کنید. اگر آخرت را میخواهی امام(قدس سره) را رها نکن. هر کاری که میگوید و پیام میدهد، حتماً انجام بده؛ اگر چه به ضررت باشد. اگر گوش ندهید، اسلام از بین میرود.
شهید حسین طاهری فرزند محمدعلی، در نهم آذرماه سال 1336 در شهرستان ازنا و در خانوادهای مذهبی و متدین، دیده به جهان هستی گشود. هفتساله شد و پای به مدرسه نهاد؛ تا به کسب علم و دانش بپردازد. او توانست با جدیت و تلاش و تیزهوشی، دوران ابتداییاش را با نمرات بالا به پایان برساند و برای دوره راهنمایی آماده شود. این دوره را هم با موفقیت پشت سر گذاشت و در دبیرستان شکرایی اراک در رشته علوم تجربی مشغول به تحصیل و کلاس اول دبیرستان را تمام کرد. پس از آن ترک تحصیل کرد و برای کار به شرکت صنایع رفت و مشغول به کار شد.
با شروع انقلاب، حسین نیز که به مبارزان انقلابی پیوست. بیست و یک ساله بود؛ ولی میدانست که فردا خورشیدی روشن بر بام این پیروزی طلوع خواهد کرد. پس برای نظاره خورشید او هم در ساختن این بنا سهیم شد و در جوانی به عضویت بسیج درآمد. سالهای سخت؛ اما شیرینی بود، دیگر سرما و سکوت ظلم، کسی را نمیآزرد. اما آنچه را که تاریکی ویران کرده بود باید با دستان گرم و به پشتوانه قلبهای تپنده مردم آباد میشد.
او حالا ازدواج کرده بود و دو دختر داشت. حریم کشور دچار تعرض بیگانگان گشت و مرزهای ایران عزیز مورد بیحرمتی قرار گرفت. آیا کسانی که دشمنان داخلی را از پای درآورده بودند، میگذاشتند که کسی از آن سوی مرزها این نیکبختی تازه یافته را از آنان بگیرد؟
حسین هم از قافله دلیران بود و آوای «هل من ناصر ینصرنی» از پس پرده 1400 ساله دوباره به گوش رسیده بود. صدای اسلام بود که این بار از سینه مجروح کربلای ایران بر میآمد. او این دعوت را اجابت کرد و برای نصرت دین و صاحب آن صدا شتافت. خشم دشمن تیری شد و جسم پاک این جوان را مجروح کرد. باید بستری میشد تا جراحاتش التیام یابد؛ اما پرواز دل در آسمان نیلگون سنگر کجا و اسارت در قفس بستر کجا؟
او در گردان قمر بنیهاشم(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) مشغول به خدمت شد و به عنوان یک نیروی بسیجی فعالیت کرد و حدود یک ماه در خدمت جبهه ماند تا در نوزدهم اردیبهشتماه سال 1365 در منطقه عملیاتی فکه به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک در کنار برادر شهیدش - احمد - به خاک سپردند.