بسم الله الرحمن الرحیم
(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ).[1]
پس از حمد خالق یکتا و سلام بر خاتم پیامبران(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در این کنان قدسی و در این ذیق وقت وصایایی چند به امت مبارز در راه خدای ایران عرضه میدارم. از آنجا که جمیع شهدا با وصایای خویش رهنمودهای لازم را به شما ملت شریف نمودهاند لذا از تحصیل حاصل، احتراز و به اجمال بسنده میکنم. آگاه باشید که ما اهل انس آنگاه که دور از خدا در نظر گرفته شویم، هیچ و پوچ و بیجهت هستیم لکن ما در رابطه با خدا معنا پیدا میکنیم. و رمز نصرت و پیروزی ما اتکای به خدای قادر است، پس بر شما باد تقواپیشگی و نکته قابل ذکر دیگر تبعیت از اوامر مقام ولایتفقیه میباشد چرا که لازمه فلاح رهین متابعت از این مقام است. و در پایان نکاتی چند با شما پدر و مادر عزیزم پدر و مخصوصاً مادر عزیزم. مرا بسان امانتی دانید که امانتگزار از امانتدار ستانده است و بدانید رفتن من به یک مرگ است آغاز زندگی نو در جوار رب کریم است پس در فراق من غم مدارید و همچنان پوینده راه خدا در زیر لوای راهبران مذهب و مقام ولایت باشید و نکته قابل ذکر دیگر آنکه وصایای شفاهی را که در هنگام عزیمت به میدان به شما نمودم، را رعایت کنید. خدا یار همگی شما باد. سیدحسین علوی اول فروردینماه 1361 در تپههای شوش ... بدینوسیله مهدی جان از شما میخواهم که تا اطلاع ثانوی از ارسال نامه احتراز نموده، منتظر ارسال نامه بعدی باش. در ضمن من بارها قصد داشتهام که تلفن کنم لکن موفق نشدهام اما اکنون که در حال کتابت این مکتوبهام، در پادگان امام حسن(علیه السلام) میباشم و قرار است امروز یا فردا ما را اعزام کنند. بدینوسیله از تمامی کوتاهیها و تقصیرات خویش در خلال این مدت عذر خواسته، سلامتی شما را در راه ایفای مسئولیتهای الهی از محضر باریتعالی مسئلت مینمایم.
1. سوره توبه، 111.
سیدحسین علوی در سال 1344 در یک خانواده مذهبی و مستضعف به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مجد محلات ادامه داد و بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی تحصیلات راهنمایی را نیز در مدرسه راهنمایی آیتالله مطهری ادامه داد و از همان ابتدا یعنی در سال پنجم ابتدایی و اول راهنمایی عشق زیادی به خواندن قرآن از حفظ نشان میداد و در همین زمان موفق شد که قرآن را کامل یاد بگیرد. و یکی از دلایل که او برای یادگرفتن قرآن داشت این بود که علاقه زیادی برای تطبیق دادن مسائل روز با قرآن مجید داشت و از همین اوان علاقه شدیدی از خود برای مطالعه کتابهای آیتالله مطهری و کتابهای اصول کافی، و کتابهای فلسفی و غیره از خود نشان میداد و حتی در این راه از کوچکترین وقتها استفاده میکرد و موفق هم بود. او چنان در این امر قاطع و مصمم بود که وقتی که کلاس به عللی شلوغ میشد و درس متوقف میشد با صدای دلنشینی از بچهها میخواست تا ساکت بنشینند و معلم درسش را بدهد. حسین در همه جلسات تفسیر قرآن در مسجد بازار شرکت میکرد. قرآن را چنان با صدای خوش قرائت میکرد که همه سوی او جذب میشدند و همه عاشق قرآن خواندنش بودند به طوری که در اوقات فراغت از او درخواست میکردند که قرآن قرائت کند و او با کمال میل میپذیرفت و حسین علاوه بر خواندن قرآن یک عامل احکام و دستورات آن نیز بود. هر وقت که به خانهشان میرفتم او را در اتاق کوچک سادهای همراه با کتابهایش مییافتم و اغلب اوقات سجادهای روی زمین میدیدم با تسبیح و قرآن و نهجالبلاغه، و آنطور که شنیده بودیم در اکثر اوقات شبها از خواب بر میخواست و وضو میگرفت و نماز شب بجا میآورد و حسین ذوق انشایی بسیار خوبی داشت. مقالات و انشاهای بسیار زیبایی مینوشت. جملات مختصر و مفید بود. همیشه مقالات ایشان با آیه یا حدیثی از قرآن، ائمه اطهار(علیهم السلام) شروع میشد. برادر سیدحسین همیشه در تابستانها برای کمک به هزینه خانه، کار میکرد. بدون هیچ ننگ و عاری روزها به کارگری میپرداخت. به نمازهای جماعت خیلی اهمیت میداد و میگفت: اهمیت و ثواب نماز جماعت خیلی بیشتر از نماز فرادا است. حسین به علت علاقه شدیدی که به انقلاب اسلامی داشت، درصدد برآمد که علاوه بر غلبه بر ایمانش در آموزش بسیج شرکت نماید تا بتواند از این طریق کمکی به انقلاب کرده باشد. قبل از انقلاب هم حسین در شکل گرفتن انقلاب سهم بسزایی داشت. او با همه ایثار و فداکاریاش در بسیج شرکت نمود و موفق شد که آموزش مقدماتی را در بسیج محلات تمام کند. برای شهادت در راه خدا برای اولین بار در تابستان 1360 عازم جبهه شد. جمله زیبایی را همیشه از حضرت علی(علیه السلام) نقل میکند: چنان به زندگی امیدوار باش که فکر کنی همیشه زنده خواهی بود و چنان به دنیا بیعلاقه باش که فکر کنی پس از چند لحظهای خواهی مرد.
او چنان به جبهه علاقه پیدا کرده بود که میگفت:
جبهه بهترین مدرسه برای من است و امیدوارم در امتحاناتش قبول شوم.
حسین پس از برگشتن از جبهه که حدود یک ماه و نیم و یا دو ماه طول کشید، راهی مشهد مقدس شد تا با امام(قدس سره) شهید خویش دیداری کند ولی گویی مشهدی دیگری در انتظار حسین ما بود. مشهد شهادت. با آغاز سال تحصیلی 61 - 1360 در سر کلاس حاضر شد و رشته علوم تجربی را برای خود انتخاب کرد و میگفت: هدف من خدمت به جامعه، دین اسلام و قرآن است و میتوانم از طریق این رشته، خدمت بیشتری بکنم و حتی رئیس دبیرستان از او درخواست نمود که رشته فیزیک و ریاضی را به علت نمرات عالی که در ریاضیات داشت، برود ولی او قبول نکرد و در پی هدف خویش بود ولی چند ماهی از سال تحصیلی نگذشته بود که در نماز جمعه اعلام کردند که نیرو برای جبهه، احتیاج است و حسین داوطلبانه اسمنویسی کرد و روز بعد یعنی روز شنبه عازم جبهه شد. او آنقدر پاک و با ایمان بود که به دوستانش سفارش میکرد که کتابهای امانتی که از کتابخانه گرفتهام و در پیش شماست، حتماً به کتابخانه تحویل دهید و بالاخره او چنان بار سفر میبست که گویی قصد بازگشت ندارد، گویی میخواهد برای همیشه سفر کند. میگفت: اگر زنده ماندم که به هدفم ادامه خواهم داد ولی اگر شهادت نصیبم شد، که دیگر تمام اهداف من در آن است. ولی بعد از چندین ماه نزدیکیهای عید سال 1361 بود که باز به محلات بازگشت و بازگشت او هم همانطوری که خودش میگفت، برای دادن امتحانات ثلث دوم آمده بود. او دوباره عاشقانه عازم جبهه شد این بار موقع رفتن از تمامی دوستان حلالیت طلبید. با همه خداحافظی کرد، سفارشاتش را یک به یک نمود بعد از زمزمه چند آیه قرآن درباره شهادت، نگاهی به بدن کرد و گفت: ای خدا کی میشود که این بدن در راه تو تکه و پاره گردد؟ ای خدا مگر من چه کردهام که نباید به شهادت برسم. حسین به عنوان بسیجی گروهان یا زهرا(علیها السلام) از گردان جندالله تیپ 17 مشتاقانه به جبهه شتافت و در عملیات فتح المبین که در عید سال 1361 انجام شد، شرکت کرد و همراه دیگر همرزمانش به لقاءالله پیوست.