در حقيقت خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او صف در صف چنانكه گويى بنايى ريخته شده از سرباند جهاد مىكنند.
با سلام و درود بیکران به رهبر کبیر انقلاب، ابرمرد زمان، مرد خدا که بت را شکست و اسلام را بنیان نهاد و ما را دوباره از بتپرستی و نادانی نجات داد وصیتنامه خود را شروع میکنم.
(وصیت یک امر مهم و واجب است) ... قرآن چه قدر به آن اهمیت داده است و من راهی را که انتخاب کردم، یک راهی بود که آزاد و زوری نبود چرا که ما این درس را از آموزگارمان (حسین عزیز(علیه السلام)) گرفتهایم که فرمود: هل من ناصر ینصرنی آیا کسی بود که کند یاری حسین(علیه السلام) و ما هم با این ندا لبیک گفتیم و امام(قدس سره) خود را تنها نگذاشتیم. مرگ حیاتبخش است. مرگ آخر زندگی نیست بلکه اول زندگی است و ما از طرف خدا آمدهایم و به طرف خدا باز میگردیم و ما در این دنیا مانند یک مسافر هستیم. من را هم هر کجا که خودتان صلاح دانستید، خاکم کنید چون فرق نمیکند و از شما میخواهم که برای من گریه نکنید چرا که شهادت افتخار است و مادرم از تو میخواهم که زینب(علیها السلام) وار زندگی کنی و اگر ناراحتی در این چند سال از دست من دیدهای، مرا حلال کنی چرا که نادان بودم و چیزی سرم نمیشد و مادر! من میدانم چقدر برای من زحمت کشیدی و چه شب نخوابیهایی کشیدی برای من و امیدوارم که مرا حلال کنی و از خواهرانم میخواهم که حجاب خود را در هر جا حفظ کنند و زینب(علیها السلام) وار رفتار کنند.
و از برادرانمان میخواهم که راهمان را ادامه بدهند و از تو پدر جان خیلی تشکر میکنم که مرا تا اینجا رساندی و من را با دست خودت تقدیم خداوند کردی و امانتی که به تو سپرده شده بود، پس دادی و در پس دادن قبول شدی و امیدوارم که در زندگی و در راه اسلام پیروز و موفق باشی.
انشاءالله.
و این کلمه را بر سر قبرم حکاکی کنید.
باید شهید گشت تا جاودانه زیست.
1. سوره صف، 4.
شهید اسدالله محمدی شهیدی است که در اولین روز از دیماه سال 1345 در روستای ده سد از توابع شهرستان خنداب در خانهای گلین و با صفا و خانوادهای مذهبی و روستایی که اهل کار و تلاش و خدمت بودند و در زمین کشاورزی کار میکردند، دیده به جهان هستی گشود. دوران زندگیاش به سختی و با مشکلات زیادی سپری میشد. او نشان داد که مرد کار است و خستگیناپذیر. در کنار پدر کار میکرد و گاهی هم برای مردمی که در روستا نیازی به کمک داشتند، کار میکرد. سعی میکرد بیکار نماند. اسدالله تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد و توانست با جدیت درس بخواند و دورهی ابتداییاش را به خوبی پشت سر بگذارد و سپس تا پایان دوره راهنمایی ادامه تحصیل داد؛ همان زمان بود که جنگ تحمیلی شروع شد.
اسدالله با مراجعه به بسیج داوطلب حضور در جبهه شد. دورههای آموزشی را به خوبی پشت سر گذاشت و به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه جنوب اعزام شد. حضورش در مناطق عملیاتی طی چند مرحله ادامه یافت و حتی شهادت برادرش صمد در عملیات والفجر مقدماتی نیز او را از جبهه جدا نکرد تا پس از ماهها رشادت در هجدهم مردادماه سال 1362 در حین عملیات والفجر 3 در منطقه عملیاتی مهران بر اثر اصابت ترکش به گردن و کتفش به شهادت رسید و آسمانی شد. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند. برادرش صمد نیز در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده است