عید نوروز بود و هشت روز از سال 1351 میگذشت، صلهرحم در این ایام زیاد بود و همه به هم سر میزدند یکی از آن جاهایی که مردم و اهالی محل و دوستان و اقوام برای سر زدن انتخاب میکردند خانهی مشهدی محمد بود چرا که سفرهدار بود و میهماننواز .... در این روز مجتبی متولد شد.
پینههای دستانش بیانگر نان حلالی بود که در میآورد و با همین دستها بود که انگشتان فرزندش را گرفت و او را مجتبی نامید تا با هر بار صدا کردنش یاد غریب مدینه کند.
بزرگتر که شد و دوران کودکیاش سپری شد با کولهباری از داشتهها و تجربیات خانواده به مدرسه رفت. مدرسهرفتنش برابر شد با انقلاب و مبارزات و تعطیلیهایی که بود. انقلاب که پیروز شد خوشحال بود و خندان از این که در کشوری نفس میکشد که بر پایهی اسلام بنا شده و رهبری دارد به نام امام خمینی(قدس سره)، به درسش ادامه داد.
جنگ که آغاز شد چند باری قصد داشت که به جبهه برود که به واسطه سن و سال کمش نمیگذاشتند و او را از اعزام بر میگرداندند. تا بالاخره اجازه را گرفت و به عنوان بسیجی گردان امام حسین(علیه السلام) به سپاه رفت تا در سپاه اسلام خدمت و فعالیت کند. روزهای پایانی جنگ تحمیلی بود او در منطقهی سهراه اسلامآباد غرب مشغول دفاع از آرمانهای بلند انقلاب بود شد و در عملیات مرصاد با گلوله منافقین به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای کلاوه در کنار دیگر شهیدان این خطه به خاک سپردند.