به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان به درود بیکران بر خمینی(قدس سره شریف) رهبر آزادگان و با سلام به حضرت قائم مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصیتنامه خود را آغاز میکنم: باری هماکنون که دست بر کاغذ بردهام، با آرامش کامل روحی و جسمی و با قلبی آسوده مینویسم که ای مادر و پدر و برادر و خواهرانم، با مردن من غم بر دل راه ندهید و گریه نکنید که شهیدان زندهاند. مادر جان، مادری که سالها شبها بیخوابی کشیدهای و فرزندی به نام عباس را بزرگ کردهای تا بتواند در راه خدا کاری کند، مادر جان! حلالم کن، در این دم آخر حلالم کن که در آخرت هراسان نباشم. .... پدر جان! پدر فداکار که در راه بزرگ کردن فرزندانت فداکاریهای بسیار کردی، این حقیر را ببخش. پدر جان وقتی در چشمان معصومانه تو و مادرم نگاه میکنم، غمی بزرگ را میبینم. غمی کهنه و غمی پای بر جا. پدر اگر صدای بلند از جانب من بر تو مادرم به گوشتان رسید، مرا عفو کنید و ببخشید. باری با نهایت شرمندگی میگویم مرا ببخشید و بر قبر من گریه نکنید. دوستت دارم برادرم، امید زندگیام وقتی بر صورت غمین تو نگاه میکنم، واقعاً شرمنده میشوم. تو بسیار برای من زحمتکشیدی. نگذاشتی در این دنیا احساس فقیری یا تنگدستی کنم. همیشه به فکر من بودهای. من را چون چشمانت دوست میداشتی. من هم تو را دوست دارم و این دوست داشتن را افتخار میدانم. برادر جان مرا حلال کن و ببخش... .
دوستت دارم برادر عزیزم. خواهرانم با آمدن و با رسیدن مرگ من غم مخورید، میدانم که بدی بسیار کردهام و بسیار دلتان را رنجاندهام ولی با مهربانی و با دل پاکتان من را ببخشید و مرا با روحی آسوده به خاک بسپارید و همچنین شما را دوستتان دارم. خواهرزادگانم.....دوستتان دارم و به شما افتخار میکنم و این حقیر که دایی شما هست را ببخشید و امیدوارم که در درسها و در زندگانیتان موفق باشید. والسلام به امید پیروزی رزمندگان 30/9/66 اگر بار گران بودیم، رفتیم اگر نامهربان بودیم، رفتیم.
از تمام فامیل و دوستان و آشنایان برای من حلالیت بطلبید و بگویید مرا حلال کنند. خیلی زحمتتان دادهام، حلالم کنید عباس سلاخیان حسین(علیهم السلام) جان، جانم فدایت.
خاطرهای از برادر عباس سلاخیان:
بسمهتعالی برادر عباس سلاخیان از اوایل جنگ حق علیه باطل به عنوان یک بسیجی از جان گذشته حضور پیدا کرد. در بیشتر عملیاتی که در منطقه غرب بود شرکت داشت. او سعی داشت که همیشه آنطور که خدا دوست دارد، بنده خوب و مخلص او باشد و کسی را اذیت نکند او با کودکان مهربان و با بزرگترها با کمال احترام برخورد میکرد و دلش نمیخواست که کسی از او ناراحت باشد. برادر عباس وقتی برای آخرین بار میخواست به جبهه برود با مخالفتهای خانواده برخورد کرد ولی از آنجایی که او عشق به اسلام را دریافته بود و نور وحدانیت خدا را دیده و حس کرده بود شبانه به در خانه یکی از همسایگان رفته با عذری که آورده بود به جای پدرش امضا و رضایتنامه گرفته بود و به منطقه عملیاتی اعزام شد. آخرین باری که به منزل آمده بود موقع عروسی برادر بزرگش حسین بود و میگفت: برای اینکه برادرم ناراحت نشود از فرمانده گروهان یک روز اجازه گرفتهام. هر چه خانواده اصرار میکرد که لااقل یک روز دیگر بمان میگفت: باید بروم موقع عملیات است. در موقع عملیات به گفته یکی از همرزمانش وقتی که دشمن بعثی آنها را محاصره کرده بود یکی از فرماندهان عملیاتی زخمی شده بود و برادر عباس که به کمک فرمانده میرود که او را از منطقه عملیاتی خارج کند که تیر یکی از بعثیان به دست او میخورد و گویا برادر عباس بر زمین میافتد. یکی از سخنانی که برادر عباس همیشه بر زبان جاری میکرد این بود که من نیز باید مانند ابوالفضل عباس(علیهم السلام) دست و بازو جان خود را در راه خدا بدهم تا خدا از من راضی و خشنود باشد به امید آنکه بتوانیم ادامهدهنده راه این عزیزان باشیم.
آخرین باری که شهید میخواست جبهه برود عروسی برادرش بود به برادرش گفت: دادش بیا برویم، یک عکس دستهجمعی بگیریم برادرش گفت: زن داداش اجازه نمیدهد و عکس نمیاندازد عباس گفت: دادش اگر این دفعه بروم دیگر بر نمیگردم این آخرین بار است که شما را میبینم.
شهید عباس سلاخیان در هشتم فروردین 1349 در خانوادهای صمیمی و سختکوش به دنیا آمد. دوران کودکی را در روستای محل تولدش حاجیآباد - از توابع شهرستان اراک سپری کرد. تا پایان دوره ابتدایی تحصیل کرد و پس از آن به دلیل نیاز مالی در کنار پدر و برادر بزرگترش مشغول به کار شد.
هنگامی که جنگ به ایران تحمیل شد، عباس که تازه به چهاردهسالگی پا گذاشته بود با درک شرایط کشور برای کمک به همنوعان اعلام آمادگی کرد تا سهمی در یاریرساندن به مردم داشته باشد. او با طی کردن دوره امدادگری در هلالاحمر و عضویت در بسیج راهی جبهههای جنگ تحمیلی شد و از اواخر پائیز 1363 پنج مرحله به عنوان بسیجی لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) در مناطق عملیاتی حضور داشت.
او سرانجامی نیکو یافت و در بیست و ششم دیماه 1366 در ماووت عراق هنگامه عملیات بیتالمقدس 2 راه شهدا را در پیش گرفت. پیکر مطهر شهید بیش از 14 سال در منطقه عملیات مفقود بود و پس از سالها در سوم خردادماه 1380 آثار بر جای مانده از او به وسیله گروههای تفحص شناسایی و در زادگاهش به خاک سپرده شد.