رفت و آمدش به مسجد سیدها اوج گرفته بود و سعی میکرد تا در نمازهای یومیه خودش را به مسجد برساند و اقامه نماز کند. در این رفت و آمدها در این مکان مقدس، دوستانی پیدا کرده بود که هم عقیده و هم نظر او بودند. دوستی آنها منحصر به چند سال و چند وقت نبود. دوستیشان از دوران کودکی به جبههها رسید و اکثرشان پرواز کرده و دنیا را به اهل دنیا واگذار کردند.
شهید سعید هندودری در دهمین روز از تیرماه سال 1347 به دنیا آمد و تا لحظه شهادتش تنها هجده سال داشت. تازه در اوج جوانیاش بود که خدا را باور کرده بود و به لقاءالله پیوست. نامش را سعید گذاشتند و چه انتخاب درستی! خوشبخت بود و سعید و این خوشبختیاش را به گفته خودش از دینداریاش میدانست. میگفت: هر که خدا را داشته باشد و در نظرش با او باشد و در همه حال او را شاهد و ناظر بر اعمالش ببیند، خوشبخت و سعید میشود. هفت ساله که شد به مدرسه رفت؛ مدرسهای که ابتدایش میز و صندلی و نیمکت و معلم و گچ و تخته بود و انتهایش خاک و خاکریز و اسلحه و فشنگ و جان بازی. تا کلاس چهارم دبیرستان در رشته تجربی در مدرسه امام محمدباقر(علیه السلام) درس خواند و در همین سالها بود که شوق رفتن به جبهه داشت و نتوانست بماند، پس راهی جبهه شد. خوب بود و کل اهل محل او را دوست داشتند. او دیندار و با حیا بود و مدافع اسلام و کشورش. میگفت: باید برویم تا عراقیها نیایند، نوامیس ما را لگدکوب کنند. شبهای جمعه زمانی که عضو انجمن اسلامی پایگاه شهید مطهری بود تا صبح خدمت میکرد.
او بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) بود و پس از حدود شش ماه خدمت در جبهه در بیست و یکم اردیبهشتماه سال 1365 در تک دشمن به منطقه پیچ انگیزه در فکه به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند. روحش شاد.