خدمت پدر مهربانم سلام عرض مینمایم و از خداوند متعال خواستارم که صبر و شکیبایی عنایت بفرماید. باری، اگر از حال فرزند خود علی هاشمی خواسته باشید، خوبم و ملالی نیست به جز دوری شما. مادر عزیزم، سلام میرسانم و از خداوند بزرگ طلب صبر و استقامت مینمایم. احمد و صفر را دیده بوسم. برادرم، محمود، را با خانمش سلام میرسانم. باری، پدر مهربانم، اگر من شهید شدم، از شما خواهش میکنم که برای من گریه نکنید. راهی که انتخاب کردم، راه حسین بن علی(علیهما السلام) است و تو مادرم همچنین مثل امابیها رفتار کن..... باری، پدر و مادر، برادر و خواهرم، شما را به خدا قسم میدهم، اگر من شهید شدم، برای من گریه نکنید؛ چون من ناراحت میشوم. امثال من خیلی است که با خون خود از انقلاب و امام(قدس سره) پشتیبانی کردند. شما را به صبر و توفیق هر چه بیشتر دعوت میکنم.
مگر حسین(علیه السلام) با 72 تن از یارانش شهید نشد؟! مگر زینب کبری(علیها السلام) به اسیری نرفت؟! مگر خیمه و کاشانه آنها را آتش نزدند؟! شما هم از امامتان یاد بگیرید؛ چون که مسلمان هستید. عاقبت باید رفت. پس چه بهتر که در راه خدا کشته شویم و ای پدر، بچههای مرا به قلعه بیاور و از آنها مواظبت کن که آنها یادگار من هستند و عقد زنم را بده. راجع به پول بانکی ....
عباس و فاطمه و رضا را به مدرسه بفرست تا سواد یاد بگیرند و آنها را خوب تربیت کن تا برای جامعه و خدا خوب کار کنند؛ چون انسانی که خدا دارد، هیچ غمی ندارد. مال دنیا فقط برای دنیا است. و فقط خوبی به درد آخرت میخورد. بچهها که بزرگ شدند، به آنها بگو نماز بخوانند و به خدا توکل کنند و فاطمه انشاءالله بزرگ شد، شوهرش بده؛ البته به کسی که لیاقت و انسانیت داشته باشد و همیشه با خدا باشد و شما اهل خانواده من، صبر و بردباری از خالق منان مسئلت دارم. بچههایم را خوب تربیت کن و نمازت را هیچوقت قضا نکن برای من اگر ممکن است، یک فاتحه بخوان. امیدوارم که مرا ببخشید و مرا حلال کنید. دیگر عرضی ندارم و به عنوان یادگار این شعر را با نوحه بخوانید.
من شهیدم، شهیدم، شهیدم عاقبت کربلا را ندیدم
من که مانند نی اندر نوایم عاشقم، عاشق کربلایم
ای حسین جان، ای حسین جان
کربلایم شده خاک کشور مقتلی گشته دامان سنگر
سر نهادم به فرمان رهبر ذکر من ذکر اللهاکبر
ای حسین جان، ای حسین جان.....
خداحافظ تو ای پدر و مادرم، برادر و خواهر و همسر و بچهها، شما را به خداوند بزرگ میسپارم و اگر من شهید شدم، جنازه مرا در قلعه به خاک بسپارید. اگر میخواهید من از شما خوشحال باشم، شما را به خدا سوگند میدهم که کمتر برای من گریه کنید.
یکی از راستقامتانی که در عرصه جنگ و جهاد حضور داشت، شهید علی هاشمی است که در هفتمین روز از فروردینماه سال 1329 در تهران و در خانوادهای مذهبی، دیده به جهان گشود. پدر و مادر از قبل نام او را انتخاب کرده بودند، علی بهترین نامی بود که میدانستند و او را به عشق مولایش علی(علیه السلام) علی نامیدند.
علی در فضای خانوادهای بزرگ شد که اول از همه چیز احترام در او موج میزد و مهربانی کردن را وظیفه میدانستند. او در کنار قرآن و نمازی که از مادر فرا گرفته بود، اهل شعر و ادب هم بود و کتابهای شعر را مطالعه میکرد.
تحصیلاتش را از هفتسالگی آغاز کرد و تا کلاس ششم ابتدایی بیشتر ادامه نداد و به خاطر سختیها و مشکلاتی که بر سر راهش بود، مجبور به ترک تحصیل شد. کار کردن را در زمین کشاورزی انتخاب کرد تا در روستا بماند و روزی حلال کسب کند. علی دوستداشتنی بود و سعی میکرد تا با همان احترامی که پدر و مادر او را سوق داده بودند با مردم رفتار کند. با همین رفتار اسلامی در چشم همه مردم به یک انسان با کمالات و محترم دیده شد و مورد وثوق مردم قرار گرفت.
زمان ازدواجش که فرارسید با همسری مؤمن ازدواج کرد و ثمره آن ازدواج سه فرزند بود. جنگ برای همه دوران خطرناک بوده و هست و کسانی که جنگطلب بودهاند، به نظر همه منفور بودهاند.
ایران قصد جنگ نداشت؛ ولی با تحمیل جنگ بر کشور باید از میهن و ناموسش دفاع میکرد و در این بین بودند مردانی که خانه و خانواده و کار و زندگی را رها کردند و بدون هیچگونه چشمداشتی برای این دفاع تا بذل جان شیرینشان ایستادگی کردند. او به عنوان بسیجی و داوطلب به سمت جبهه رفت. آموزشهای لازم را دید و برای دفاعی جانانه آماده شد. حدود یک ماه به عنوان بسیجی گردان امام حسن(علیه السلام) از سپاه گیلانغرب در جبهه بود تا سرانجام در بیست و دوم آذرماه سال 1360 در منطقه عملیاتی شیاکوه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای روستای قلعه سهمآباد به خاک سپردند.