بسم الله الرحمن الرحیم
پدر عزیز و مهربانم، سلام.
سلام بر تو پدری که چون ابراهیم(علیه السلام) از فرزند خود در راه خدا گذشت و او را در راه ایمان و اسلام قربانی کرده است. امیدوارم که همیشه در درگاه خداوند قادر منان روسفید بوده باشی و از دست این حقیر، فرزند گناهکار و بنده روسیاه به درگاه خدا راضی و خشنود باشی؛ انشاءالله و اگر از شما خداحافظی نگرفتم مرا ببخشید و حلال کنید؛ انشاءالله و اما پدر جان، اگر انشاءالله در راه حق شهید شدم و پولی از طرف بنیاد شهید به شما دادند، اول مهریه همسرم را بپردازید و بقیه را برای پسرم احمد بگذارید و آن را به مدرسه بفرستید و تربیت اسلامی به او بیاموزید.
مادر جان، سلام؛ سلام ای مادر مهربانم، سلام ای نور دیدگانم، سلام ای امید و آرزوی من، سلام من به تو ای مادر که چون زینب(علیها السلام) از کشته شدن فرزندت در راه حق ناراحت نگشتی. مادر جان، امیدوارم شیرت را بر من حلال کنی و مرا ببخشی! مادر جان، تو برایم خیلی زیاد زحمتکشیدهای. خیلی شبها نخوابیدهای و من نتوانستم حتی گوشهای از زحمتهای تو را جبران کنم. برادر بزرگترم، حجت جان سلام، سلام بر تو برادری که تمام مشکلات خانواده بر دوش تو است؛ امیدوارم این بنده حقیر را ببخشی و مرا حلال کنی و از سر تقصیرات من بگذری. برادر جان، ناصر و مجید، امیدوارم که مرا حلال کنید و پیرو امام(قدس سره) امت باشید و تا آخرین قطره خون، امام(قدس سره) و اسلام را رها نکنید و به پدرم هم بگویید اگر تو پدر من هستی، امام(قدس سره)، ولی من است، مرجع من است، ناصر جان، اسلحه مرا امیدوارم که بر زمین نگذاری و اما تو مجید جان، در سنگر مدرسه به مبارزه با خائن ادامه بده تا بتوانی در آینده به کشور خدمت بکنید. خواهر عزیزم، سلام؛ امیدوارم که مرا حلال کنی انشاءالله.
بچهها را از راه دور دیده بوسم و از تمامی آنها مخصوصاً احمد، اگر نتوانستم او را بزرگ کنم و دست پدری بر سر او بکشم و او را به مدرسه بگذارم، حلالیت میطلبم. حجت جان و مجید و ناصر، احمد را همچون بچههای خودتان بزرگ کنید و به او بگویید، پدرش در راه اسلام شهید شده است. همسر عزیزم، سلام؛ سلام بر تو ای همسر مهربانم، ای حامی درد و رنجهای کسی که در مرگ برادر خود همچون زینب(علیها السلام)، صبر کردی! امیدوارم که در مرگ من هم صبر کنی و از خدا طلب بخشش گناهان مرا بکنی و مرا حلال کنی. در مرگ من مبادا زیاد گریه بکنی! هم تو و هم مادر و خواهرم، برایم گریه نکنید. .....
شهید رحمتالله یعقوبی در هفتم اردیبهشتماه سال 1341 در قریه بازنه از توابع شهرستان شازند در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد. در هفتسالگی به درس خواندن مشغول شد و مرحله ابتدایی را به پایان رساند. پس از ترک تحصیل در حرفه سیمکشی و برقکاری ساختمان مشغول به کار شد. پس از پایان خدمت سربازی به زادگاهش بازگشت و ازدواج کرد. خداوند یک پسر و یک دختر به او عطا کرد. او نسبت به خانواده بسیار مهربان بود و به مستضعفان کمک میکرد و به امام(قدس سره) و امت امام(قدس سره) بسیار علاقهمند بود.
در سالهای جنگ تحمیلی با توجه به این که مدتی از خدمت سربازیاش را در جبهه گذرانده بود مجدداً ولی این مرحله داوطلبانه از سوی بسیج عازم جبهه شد و پس از آن نیز به جمع سبز پوشان سپاه پیوست و حضورش در جبهه در چهار مرحله بعد نیز ادامه داشت. در همین اعزامها دو بار از ناحیه گوش و پا مجروح شد ولی این جراحات نیز نتوانست او را از سنگر دفاع جدا کند.
رحمتالله در آخرین مرحله در واحد تخریب لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) خدمت میکرد که در عملیات کربلای یک شرکت کرد و در همان عملیات در پنجم مردادماه سال 1365 در ارتفاعات قلاویزان در منطقه مهران به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.