بسم الله الرحمن الرحیم
(كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ).[1]
اسم این نوشته را وصیتنامه بگذارم یا نامه اعتراف به گناه در برابر خداوند یکتا. اولش فکر میکردم که نوشتن آن آسان است ولی حالا که در مرحله عمل رسیدم میبینم که بسیار دشوار است. خدایا، معبودا، پروردگارا، من هنوز نتوانستهام خودم را بشناسم؛ چون کسی که کاملاً خود را بشناسد، خدای خویش را شناخته است و من شرمنده و رو سیاهم که در این مدت عمر با نعمتهای فراوان نتوانستم تو را آن چنانی که هستی، بشناسم و ستایش کنم. پروردگارا، تنها راه نجات از این دردها در راه تو قدم برداشتن و در راه تو فنا شدن است که شاید مورد عفو تو قرار گیرم. این عصر دوران سربلندی و افتخار است که با داشتن چنین رهبر عظیم و آگاه و زاهد و با تقوایی بر خود ببالیم. من که سعادت پیدا نکردم به دیدار او نائل گردم. برادران و خواهران، هر کدام از شما که موفق به دیدار امام(قدس سره) شدید، سلام مرا هم به رهبرم، پیر جماران، نائب بر حق امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نور هدایتم، روح خدا(قدس سره)، فرمانده کل قوا برسانید. پس از پیروزی کامل و پایان یافتن جنگ، عدهای ناراحت و عدهای خوشحالند. عدهای که خوشحالند، کسانی هستند که تا جایی که توانایی جسمی، مادی و معنوی داشتند، چه در خط مقدم، چه در پشت جبهه به این حرکت انقلاب و جنگ کمک کردند و توانستند از این امتحان سربلند و پیروز آیند و در روز مسابقه، آن عدهای که ناراحتند نمیتوانند دیگر به آنها برسند و آنان کسانی هستند که حال پشیمان شدهاند و در موقع جنگ سرگرم کارهای دنیوی خود بودهاند. احتکار ارزاق عمومی، گرانفروشی، کارشکنی، بیتوجه بودن به موقعیت مملکت اسلامی و جنگ تحمیلی آن و سوء استفاده از جو جنگ و حالا از خواب گران بیدار شدهاند و دیگر قافله حرکت کرده و آنها عقب ماندهاند از کاروان و پشیمان هستند و غبطه میخورند که چرا تا آنجا در توان داشتند، کمک نکردند؛ ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد و ای امت حزبالله که دنیا روی شما بلکه مکتب و آیین شما که همانا اسلام باشد، حساب میکنند و ستمگران و ظالمان از آن خوف دارند که روزی آنها به دست شما و آیین و مکتب شما و به یاری خداوند به زبالهدان تاریخ سپرده شوند. امت حزبالله و همیشه در صحنه مبادا گول حرفهای از خدا بیخبران را بخورید و از تداوم انقلاب و جنگیدن تا مرحله پیروزی باز مانید. باید در کارهایتان طوری صداقت و عدالت داشته باشید و نیت شما پاک و خالص فقط برای خدا باشد.
2. سوره بقره، 216.
احمد زکی، دلاورِ گردان امام حسین(علیه السلام)، با هم در دبیرستان شریعتی اراک درس میخواندیم و بر سر یک میز مینشستیم. متولد اول خردادماه سال 1343 و ساکن روستای شمسآباد (خنداب) اراک بود و دارای هوش و زکاوت سرشار، اما همیشه ساده و بیتکبر؛ پدرش علیاکبر نام داشت و در روستا به کشاورزی میپرداخت. خود احمد، بارها و بارها میگفت: به روستایی بودنش افتخار میکند چون در بین مردم روستا، صمیمیت و سادگی بیشتری دیده میشود.
مثل آیینه خیلی سریع از ذهنم گذشت که سال دوم دبیرستان خواستم بدون اطلاع دوست و آشنا به جبهه بروم تا نیاز جامعه به حافظ و نگهبان را پاسخی داده باشم، ولی با ورود به پادگان آموزشی متوجه شدم احمد از من پیشی گرفته و زودتر از من در آنجا حضور دارد. پس از آموزشهای لازم به جبهه اعزام شدیم؛ احمد از آن زمان به بعد، در بیشتر عملیاتها شرکت داشت و بعد از آن زمانی که دیپلمش را به علت حضور مستمر در جبهه با تأخیر در سال 1363 گرفت، به عنوان پاسدار وظیفه، دوران سربازی را به سپاه پیوست و هم چنان در واحد اطلاعات و عملیات لشکر مشغول فعالیت شد. آخرین روزهای سربازی وقتی نتایج کنکور اعلام شد، از او پرسیدم: «احمد میخواهی در چه رشتهای ادامه تحصیل بدهی؟ او که دیپلم فرهنگ و ادب داشت، در جوابم گفت: معلمی، چون شغل انبیا و اولیای خداست. علاوه بر این، در حال حاضر جامعه به معلم نیاز دارد و باید نیاز آن را تأمین کرد».
به همین خاطر در مهرماه 1365 وارد مرکز تربیتمعلم شهید باهنر اراک شد تا در رشتهی آموزش ابتدایی ادامه تحصیل بدهد. و پس از مدت کمی فعالیت تحصیلی و استخدام در آموزش و پرورش دوباره به جبهه رفت.
در سال ششم جنگ، سال 1365 طرحریزی یک عملیات بزرگ آبی - خاکی و همه جانبه از سوی ایران آغاز گردید طرحریزی یک عملیات بدون داشتن اطلاعات کافی از مناطق آشغالی و نیز وضعیت و نحوه قرار گرفتن نیروهای دشمن غیر ممکن است و این اطلاعات نیز توسط گروههای شناسایی در قالبهای مختلف جمعآوری شده که یکی از آنها غواصی میباشد. احمد که تخصص اصلیاش در جبهه، غواصی بود، چند بار توانسته بود، عرض اروند را شنا کرده و اطلاعات مهمی از دشمن به دست آورد، فرمانده گردان به او لقب شیرماهی داده بود.
روز موعود فرا رسید، چهارم دیماه سال 1365 زمان عملیات کربلای 4؛ ساعت 10 شب عملیات، احمد را در لباس غواصی دیدم که برای رفتن به کنار نهرخین آماده میشد، با لبی خندان به طرفم آمد، تا خواستم به او سلام بدهم بر من پیشدستی کرد و اول او سلام داد. جواب سلامش را دادم و گفتم: ای کاش من هم شنا بلد بودم و همراه شما میآمدم تا جزء اولینهای این عملیات باشم. احمد در پاسخم گفت: آقا محمود، هر کس در نقطهای از جبهه که باشد و کشور را یاری دهد؛ مثل این است که امشب همراه ما میآید.
در این عملیات موفقیت زیادی حاصل نشد. دشمن توانست تنگه مهم عملیات را ببندد و در نتیجه جمعی از فرزندان اسلام به شهادت رسیدند و احمد نیز جزء مفقودین جنگ اعلام شد. بعد از گذشت حدود ده سال از عملیات کربلای 4، حوالی ظهر آثار باقیمانده از لباس یک غواص را یافتیم که پس از رسیدن به ستاد معراج شهدا و بررسی شماره پلاک آن متوجه شدم، این آثار باقیمانده از آن شیرمرد و غواص گردان امام حسین(علیه السلام) است.
پس از گذشت چند روز در سال 1374 پارههای تن و استخوانها و لباس این معلم غواص و دلاور گردان امام حسین(علیه السلام) به همراه تعدادی از همسنگرانش بر روی دستان مردم قدرشناس اراک، تشییع و در گلزار شهدای اراک تا روز قیامت مهمان شدند.[1]
1. پلههای آسمانی، جلد 1، ص 136 تا 138، با اندکی تغییر.