از شهید والامقام شریفی وصیتنامه مکتوب به دست ما نرسیده است با این حال سفارشاتی داشتهاند که از قول خانواده ایشان بهصورت وصیتنامه شفاهی ثبت شده است.
در ابتدا، برایم گریه و زاری نکنید. بازماندگانم همیشه خوشحال باشند و کسی به آنها تسلیت نگوید بلکه تبریک بگویند، خصوصاً به پدر و مادرم.
دوم: همیشه آنهایی که مرا دوست دارند آیات سوره توبه از آیه 19 الی 29 را قرائت کنند و اگر ممکن است بر مزارم بنویسند.
سوم: از فرمان امام خمینی(v) سرپیچی نکنید که به خدا روز محشر روسیاه هستید، اگر سرپیچی کنید که ایشان به حق نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند.
چهارم: به آنهایی که به تعبیری مثل کنه به دنیا چسبیدهاند، از قول من بگویید. مولا علی(علیهم السلام) میفرماید: مرگ خواهی نخواهی به سراغ آدم خواهد آمد، چه بهتر در میدان جهاد باشد.
در پائیز سال 1331 در شهر آشتیان پا به عرصه وجود گذاشت. کودکی که نشان شهادت از همان ابتدا بر پیشانیاش مشخص بود. اسم او را ایوب نهادند. کودکی زیبارو و خوشسیرت بود. دوران كودكی خیلی سریع گذشت. سالهای مدرسه طولانیترین زمانی است كه ایوب با خانواده بوده است. شهر كوچك آشتیان با وجود شخصیتهای مذهبی و علمی مهد پرورش جوانانی چون ایوب شده است. پدران و مادرانی كه سواد قرآنی دارند در خانههایشان کلاس قرآن برگزار میكنند و ایوب به همراه پدرش مشهدی غلامحسین به كلاس قرآن میرود. ایوب برای ادامه تحصیل به تهران رفت. پذیرش هجرتش به تهران برای خانواده بسیار دشوار بود تحول فكری ایوب برای ما نیز رشدی به همراه داشت. تنهایی ایوب و پیوستن به تحولات سیاسی، اجتماعی آنچنان مشغولش كرده بود كه كمتر به آشتیان میآمد. همزمان با فعالیتهای سیاسی در تهران با توجه به علاقه ایشان به ورزش به کشتی روی آوردند و این ورزش را با شوق تمام ادامه میدادند. زمانی كه میخواست به خدمت سربازی برود به آشتیان آمد. نوارها و اطلاعیههای امام خمینی(v) را مخفیانه به همراه داشت.
آنان را با مشورت بزرگان دیگری در ماشینش جاسازی و در مناطق دور و نزدیك پخش كرد. كتابهایش را پیش خانواده امانت گذاشت. متوجه شدیم ایوب از جنس دیگری شده است. دوست داشت به زادگاهش برگردد و در كنار دوستانش به فعالیت بپردازد. ایوب جوانمرد، دلیر، با شهامت و وارسته بود. هدف اسلام ناب را دریافته و رهبری نهضت اسلامی امام خمینی(v) را به خوبی میشناخت.
در سال 1356 تئاتر مصعب را با دوستانش به روی صحنه آورد كه حكایت از ظلم و ستم طاغوت و چگونگی قیام را نشان میداد. در چنین شرایطی هیچ جایگاهی برایش ایده آل تر از آموزش و پرورش نبود. در مهرماه 1357 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. برای بچهها كتاب میخرید، به آنها درس میداد و آموزش در زمینههای مختلف را با عشق آغاز كرد.
درآمدش را هزینه بچههای یتیم میکرد. مال دنیا را دوست نداشت و مالاندوزان را نصیحت میکرد و از مرگ نمیترسید و گفته مولا علی(علیهم السلام) را که مرگ خواهی نخواهی، به سراغ انسان میآید چه بهتر که در میدان جهاد باشد، همیشه بر زبان داشت.
بادهای پاییزی و برگهای خزانشده، فروپاشی نظام ستمشاهی را مژده میداد. هوا كمكم رو به سردی میگرایید. بادهای تند پاییزی نمیتوانست از تظاهرات مردمی جلوگیری كند. 7 محرم است، همه مردم دور میدان بازار جمعاند. همان حرفهایی را میزنند كه ایوب در اوایل بیان میكرد. صدای ایوب و دوستانش هنوز در گوشم طنینانداز است. فریاد اللهاکبر و یا حسین(علیهم السلام)، مردان را آماده قیام کرده است. روز هشتم محرم مردم از صبح در میدان بازار در حال جمع شدن بودند و این روزی بود که ایوب در 18 آذر سال 1357 در تظاهرات علیه رژیم پهلوی بر اثر اصابت گلوله دژخیمان به شهادت رسید و خونش بر خیابانهای شهر یادگاری شد. ایوب را در قبرستان عمومی آشتیان به خاک سپردند و بر سنگ قبرش نوشتند، همگان سوره توبه را بخوانند.[1]
1. پلههای آسمانی، ج3، ص23 – 25.