بسم الله الرحمن الرحیم
( رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ).[1]
پس از شکر بر خالق یکتای بشریت و عالم و با عرض درود بر سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(علیه السلام) که با نثار خون خویش درخت پر برکت اسلام عزیز را آبیاری نمود و با یاد او ما به پا خواستهایم و راهش را ادامه داده و بدهیم و سلام بر منجی عالم بشریت صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و با عرض درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سلام بر شهدا و اسراء و مفقودین و مجروحین و معلولین جنگ و انقلاب و با عرض درود و سلام بر رزمندگان اسلام که با یورش برقآسای خود، مناطق اسیر در دست دشمن صهیونیستی را آزاد و با عرض درود و سلام بر شما امت حزبالله و شهیدپرور و همیشه در صحنه، چند کلامی به عنوان وصیت برای شما مینویسم.
اول و آخر حرف من، امام(قدس سره) را تنها نگذارید و امام(قدس سره) را دعا کنید ضمناً برای شما بگویم اخلاص، اخلاص، اخلاص و کارهایتان را برای خدا انجام دهید و در کارهایتان تقوا را فراموش نکنید و بگویم در نماز جمعه و جماعات و دعاهای توسل و کمیل شرکت کنید و پیروزی اسلام را از خدا بخواهید و ظهور صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را. باز بگویم اگر خبر شهادت مرا شنیدید، هرگز محزون نشوید و گریه نکنید و به یاد حسین(علیه السلام) در صحرای کربلا و به یاد امالبنین باشید و اگر گریه کنید دشمن شاد میشود و دیگر بگویم اگر خواستید مرا ببینید، بعد از ظهر پنجشنبه در قبرستان شهدا و شبهای جمعه در دعای کمیل و در جمعه در نماز جمعه و بعد از ظهر جمعه در بین مجروحین در بیمارستانها و در میان خانوادههای شهدا و برادرانم اسلحه مرا زمین نگذارید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
اگر جنازه من به دست شما رسید، آن را در خلیلآباد دفن نمایید. احمد عزیزی.
2. سوره بقره، 250.
شهید احمد عزیزی در تاریخ ۲۰/۱/۱۳۴0 در خانوادهای مذهبی، در روستای خلیلآباد از توابع شهرستان خمین به دنیا آمد. ایشان سومین فرزند و اولین پسر خانواده بود. از بچگی به اهلبیت(علیهم السلام) علاقه زیادی داشت و در مراسمهای مختلف مذهبی از جمله محرم و صفر شرکت میکرد و تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند ولی به علت نبود امکانات در روستا و تمکن مالی خانواده قادر به ادامه نبود و از آن به بعد برای کمک به خانواده راهی تهران و دیگر جاهای کشور برای کارگری شد.
قبل از انقلاب در حد توان انقلابیون را یاری میکرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی علاقهی خاصی به امام خمینی(قدس سره) و دیگر مسئولین انقلابی داشت. با شروع جنگ تحمیلی همیشه علاقهمند به حضور در جبهههای جنگ بود ولی به علت اینکه پدر و برادرش در مواقعی در جبهه حضور داشت و دیگر کسی برای سرپرستی خانواده نبود.
امکانات حضورش نبود و بالاخره انتظارش به سرآمد و در سال ۱۳۶۲ راهی جبهههای حق علیه باطل شد و در جبههی جنوب پاسگاه زید عراق به رؤیارویی با دشمن مزدور پرداخت و با پایان مأموریت گردان امام رضا(علیه السلام) به روستا برگشت و به کمک خانواده پرداخت (ضمناً این شهید بزرگوار در سال ۱۳۵۹ همزمان با شروع جنگ تحمیلی ازدواج کرد ولی متأسفانه فرزندی نداشت). و بالاخره در سال ۶۳ برای دومین بار به جبهه جنوب اعزام و در گردان روحالله(قدس سره) خمین در عملیات بدر و در تاریخ ۲۴/۱۲/۶۳ در منطقه جزیره مجنون شرق دجله به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
به گفتهی دوستانش که در کنار او حضور داشتند، شهید روی پا ایستادند تا گلولهی آر پی جی را شلیک کنند که توسط تکتیراندازان دشمن بعثی از ناحیه قلب هدف قرار گرفته و به شهادت رسیدند.