نامه شهید:
باسلام و درود بر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب برحقش امام خمینی(قدس سره شریف) و با سلام و درود بر رزمندگان اسلام، برادران ایثارگری که از جان و مال خویش گذشته و با این صدامیان کافر میجنگند و با سلام و درود بر شهیدان کردستان این برادران دلاوری که در کوههای بلند کردستان حماسهها آفریدند و جان خود را فدای این انقلاب نمودند. حضور محترم پدر عزیزم سلام عرض میکنم و سلامتیات را از خداوند متعال خواستارم و امیدوارم که همیشه شاد و خرم باشید و هیچ نگرانی نداشته باشید و حضور محترم مادر عزیزم و خواهران و برادرم سلام میرسانم و امیدوارم که همیشه شاد و خرم باشید و هیچ نگرانی نداشته باشید و اگر از احوالات اینجانب فرزندتان خواسته باشید، سلامتی برقرار است جز دوری شما... خدمت تمام رفقا و دوستانم سلام میرسانم، پدر و مادر جان من الآن در کردستان مشغول نبرد با دشمن هستیم و هیچ ناراحتی نداریم و جای ما خوب است اگر چه اینجا کمی سرد است ... و ما هیچ نگرانی نداریم دیگر عرضی ندارم به جز دوری شما و از شما میخواهم برای سلامتی رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(قدس سره شریف) و برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنید خداحافظ.
در یکم فروردینماه 1345 در روستای سوسنآباد از توابع شهرستان اراک دیده به جهان گشود، نام او را هم نام مولایش علمدار کربلا، ابوالفضل نامیدند تا همچون او حافظ ولایت باشد. او پنج خواهر و یک برادر داشت و در کنار آنها در دامن پدر و مادری پاک و زحمتکش پرورش یافت. از نوجوانی در کنار پدر به کشاورزی میپرداخت و او را یاری میداد. تحصیلاتش را تا پایان دوره ابتدایی ادامه داد پس از ترک تحصیل به حرفه جوشکاری روی آورد و تا زمان اعزام به خدمت سربازی کار میکرد.
مدت یک سال و ده روز از خدمت سربازیاش در لشکر 77 خراسان گذشته بود، بیست و چهارم فرودین ماه 1365 در کوههای سر به فلک کشیده مریوان در مقابل تهدید دشمن از کشور پاسداری میکردد. صبح که از خواب بلند شدند، دیدند آب آشامیدنی پایگاه تمام شده؛ تأمین آب حکایتی داشت باید تا دره پایین ارتفاع میرفتند و ظرفهای آب را پر میکردند مسیر تردد در دید دشمن بود و به سختی میشد آب مورد نیاز را تأمین کرد. آن روز ابوالفضل و یکی از همسنگرانش برای تهیه آب داوطلب شدند ظرفهای آب را بر داشتند؛ اسلحه را به کول انداختند و از کوه سرازیر شدند. به محض حرکت گلولهباران دشمن آغاز شد هر دقیقه چند گلوله توپ و خمپاره در اطرافشان به زمین میخورد و آنها که به این وضع عادت کرده بودند با شنیدن صوت خمپاره روی زمین دراز میکشیدند و پس از لحظاتی به مسیرشان ادامه میدادند. ابوالفضل در آخرین خیز در کنارش پروانهای را دید که در همان جهت پرواز میکرد شاید او هم برای نوشیدن قطرهای آب به سرچشمه رودخانه میرفت ... لحظاتی بعد در آخرین صدای انفجار گلوله؛ پیکر غرق در خون ابوالفضل در حالی که هر دو پایش با ترکشهای خمپاره قطع شده بود، روی زمین افتاده بود و پروانه با بالهای سوخته در حال جان دادن به سوی چشمه پر میزد. پیکر مطهر شهید سوسنآبادی پس از یک هفته در زادگاهش به خاک سپرده شد.
خاطره از مادر شهید:
من برای معالجه به پزشک مراجعه کرده بودم، در مطب نشسته بودم که تلویزیون اعلام کرده بود که در جبهه چند نفر به شهادت رسیدهاند خیلی ناراحت شدم برای جوانانی که در جوانی به شهادت میرسند ... نمیدانستم که فرزند خودم هم یکی از همین شهداست بعد که سوار ماشین شدم که به سوسنآباد برگردم، متوجه شدم که فرزندم به درجه رفیع شهادت نائل گردیده است، لحظهای که جنازه را آوردند مبلغی پول در جیبش بود، در حدود نود تومان، نصف پولها سوخته و خونی هم شده بود، قطراتی هم به ساعت ابوالفضل چسبیده بود.