درست در نوروز به دنیا آمد. سال 1299، در خانوادهای از ساداتهای سرشناس کرهرود که یکی از محلههای قدیمی و اصیل اراک بود. نتوانست به مدرسه برود، تنها به لطف مکتب، سواد خواندن و نوشتن داشت. او و خانوادهاش دوستدار امام(قدس سره) و انقلاب بودند. پدرش، فردی مؤمن و انقلابی بود و همین خصلتها را به فرزندانش هم منتقل کرده بود.
جنگ که شروع شد، سید موسی در بنیاد شهید مشغول به خدمت شد. در آن سالها چهار فرزند داشت؛ دو دختر و دو پسر. پا به سن گذاشته بود. به موهای سفیدش نگاه میکرد که از شقیقهها به کناره میرفتند، به دستهای لرزانش نگاه میکرد؛ اما دلش نمیآمد پیش خانوادهاش بماند، وقتی جوانان دور و برش یکبهیک گلچین میشدند برای شهادت. این بود که زندگیاش را گذاشت و عازم جبهه شد.
آخرین روزهای سال 1365 بود که به شلمچه اعزام شد. در لشکر مهندسی رزمی 42 قدر مسئول توزیع پوشاک بود و در واحد تبلیغات هم فعالیت میکرد. لبخند مهربانش به رزمندهها قوت و آرامش میداد. تنها دو ماه فرصت پیدا کرد در جبهه بماند. در عملیات کربلای 8، در بیست و سوم فروردینماه 1366، در جاده شهید صفوی ترکش خمپارهای به سرش اصابت کرد و بابای مهربان جبهه را به شهادت رساند. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.