صدا میآمد، صدایی که از حنجرههای کوچک و بزرگ و پیر و جوان بیرون آمده بود. صدای همیشگی مردمی که زیر بار ظلم و ستم مانده بودند، نبود. صدا صدایی بود که حرف از آزادی یک کشور و یک ملت داشت. ملتی که دیگر زندگی زیر بار زور و ستم را نمیخواستند.
آنها تلاش میکردند تا فریادهای خود را به گوش تمام جهان برسانند، هر چند که این فریادها بارهای بار در گلو ماند و در گلوها خفه شد. آنها مردمی بودند که آزادی را میطلبیدند و تلاش میکردند خود را از زیر بار این ظلم و ستم بیرون بکشند. ملتی که با خون خود درخت سبز و تنومند انقلاب را آبیاری کردند و فریادهایشان را بر سر مستکبران جهان کشیدند. و شهید مرتضی کمانی دلاورمرد شجاعی بود که خوب میدانست دین مبین اسلام به او و امثال او نیاز دارد.
شهید مرتضی کمانی در سال 1333 در روستای زیبای لکان از توابع شهرستان خمین، دیده به جهان گشود. در سن هفت سالگی وارد دبستان شد و مقطع ابتدایی را پشت سر گذاشت اما پس از طی مقطع دبستان نتوانست درس بخواند و به خاطر عدم امکانات تحصیلی، ترک تحصیل کرد.
از کودکی بسیار کوشا و مسئولیتپذیر بود و همین امر باعث شد تا با همان سن کم وارد عرصه کار و فعالیت شود. شغلش نقاشی ساختمان بود و با زحمت فراوان روزی خود را به دست میآورد.
در جوانی ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و زندگی در نظرش زیباتر از قبل شد. همسری مهربان و پدری دلسوز بود که برای آرامش و رفاه خانواده تلاش بسیاری میکرد.
مرتضی پس از مدتی برای کار و زندگی به تهران مهاجرت کرد و در همان شهر مشغول به فعالیت شد.
با شروع انقلاب اسلامی ایران همچون دیگر مردم ایرانزمین وارد عرصه فعالیت شد تا صدای اعتراض ملت را به گوش جهان برساند. شیرمردی که در این راه در تظاهرات بیست و دوم بهمنماه سال 1357 جان شیرین خود را فدا کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر شهید در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد. سالها بعد در ایام جنگ تحمیلی عراق علیه ایران برادرش - داود - در سال 1361 در جبهه به شهادت رسید.