اینجانب محمدولی کمانی فرزند محمدعلی در سال 1324 در روستای لکان متولد شدم. بعد از این که به سن 7 سالگی رسیدم، پدرم مرا به مدرسه گذاشت و در حدود چهار کلاس درس خواندم. بعد از چهار کلاس ترک تحصیل کردم و از مدرسه بیرون آمدم تا زمانی که سن من به 15 سالگی رسیدم، در دهات با زحمات فراوان زندگی کردم تا پدرم مرا برد به شهرستان تهران. زمانی که رفتم تهران سر کورهپز خانه آجرپزی شروع به کار کردم. مدت یک سال شد دیدم که خیلی زحمت دارد، از آنجا بیرون آمدم. پدرم مرا برد پیش شخصی به عنوان خانه شاگرد مرا معرفی کرد. خلاصه با رنج و زحمت زندگی کردم تا موعد سربازیام رسید. خودم را معرفی کردم و به سربازی رفتم مدت دو سال خدمت کردم. از سربازی که برگشتم، پدرم خانهمان را فروخته بود و با برادرانم به تهران آمده بودند؛ وقتی که آمدم تهران، علاقه زیادی به جوشکاری داشتم، دنبال آن کار را گرفتم تا استاد کار شدم. بعداً آمدم و ازدواج کردم مدت چند سالی در تهران به سر بردم؛ دوباره برگشتم لکان زادگاهم.
در حدود سه سال که در لکان زندگی کردم که انقلاب اسلامی شروع شد. زمانی که به شهرستانها سفر میکردم میدیدم که مردم با یک هیجان و شوقی به خیابانها میریزند و شعار مرگ بر شاه را سر میدهند. میدیدم که چه جوانهایی در خون خود شناور میشوند. خلاصه من دیگر از زندگی دست کشیدم. در هر راهپیمایی شرکت میکردم خیلی آرزو داشتم در انقلاب به درجه رفیع شهادت برسم. خلاصه قسمت نشد و با یاری خداوند انقلاب عزیز جمهوری اسلامی پیروز شد و پرچم سبز محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به اهتزاز درآمد.
چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که مزدوران بعثی عراقی به خاک عزیز ایران تجاوز کردند و بسیاری از شهرها و روستاهای ایران را گرفتند. جنگ عراق با ایران بیشتر شدت پیدا میکرد. برادرانم را فرستادم رفتند جبهه حق علیه باطل. میگفتم: بروید تا نوبت من هم میآید. خلاصه ماند تا سال 1361 از طرف جهاد سازندگی خمین به جبهه اعزام شدم. مرا فرستادند جبهه سوسنگرد و با شوق و خوشحالی به جبهه رفتم. پیش خودم فکر میکردم که امروز روزی است مانند روز عاشورا؛ به یاد علیاکبر(علیه السلام) حسین(علیه السلام) میافتادم و هر لحظه به یاد ندای هل من ناصر ینصرنی؛ انگار که از خود نبودم ... به یاد این سوره مبارکه میافتادم که قرآن کریم میفرماید: (فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ ).[1] پس با پيشوايان كفر بجنگيد چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست باشد كه (از پيمانشكنى) باز ايستند. به امید پیروزی نهائی رزمندگان پیکار حق علیه باطل انشاءالله. والسلام، محمدولی کمانی و این زندگینامه را در جبهه سوسنگرد در سنگرهای حق علیه باطل نوشتم.
با شروع جنگ تحمیلی ایشان از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام و در هجدهم تیرماه سال 1361 در جاده اهواز به خرمشهر ندای حق را لبیک گفته و به فیض شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.
1. سوره توبه، 12.