بسم الله الرحمن الرحیم
( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. با درود و سلام به آقایمان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب برحقش امام(قدس سره) عزیزم، بتشکن زمان و با درود بر آن شهیدانی که حساب خود را سنجیدند، رفتند و ما از آنها عقب ماندیم که راه حسینی را پیشه کردند و به آرزوی دیرینه خودشان رسیدند. ای خدای عزیز شهادت در راهت یک سعادت میدانم و آرزوی دیرینه من هم همین بود. فقط تنها از روز قیامت وحشتم است. ای خدا من آمدم تا در راه تو و راه مولایم فدا شوم. خدایا اگر نبودیم که در آن زمان مولایمان حسین(علیه السلام) را یاری کنیم حال آمدهایم حال آمدهایم تا نگذاریم که اماممان تنها بماند. تنها پیامی که برای شما امت دارم این است که اماممان را تنها نگذاریم و از دعاها غافل نشویم. و ای خدای عزیزم! خودم آمدم با قلبی پر از عشق و محبت به امام(قدس سره) عزیزم و با قلبی پر از کینه نسبت به دشمنان اسلام. ای امت! هشیار و آگاه باشید و بنده با پای خود و با شوری که داشتم، با پای خود آمدم. ای خدا تو شاهد و ناظر بودی که فقط به جز ... کشته شدم امید آن دارم که راه مرا ادامه دهید. تنها صحبت دیگرم که مکرر میگویم این است که نکند امام(قدس سره) عزیزمان را دلسرد کنیم و خدای نکرده خون شهیدان را به هدر بدهیم. پیامی برای خانوادهام. پدر و مادر عزیزم از زحماتی که برای من کشیدید، خجالت زدهام و از خدا برای من طلب آمرزش کنید. مادرم! هیچ نگران مباش و شما همین طور پدر عزیزم. خداوند صبری عظیم به شما خانوادههای شهدا عطا کند و از برادرانم میخواهم که راه مرا ادامه دهند و از خواهرانم میخواهم زینب(علیها السلام) گونه و صبور باشند.... در ضمن من حدود 7000 تومان پول پیش پدرم دارم که اگر احتیاج دارد، بردارد و اگر هم احتیاج نداشت خرج مسجد یا یک کتابخانه بسازد... .
والسلام.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار 18/12/63.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید محمود کریمی در سیام شهریورماه سال 1347 در روستای ور سفلی از توابع شهرستان محلات متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند. همزمان با تحصیل به پدرش در کشاورزی و باغداری کمک میکرد. دلش میخواست باری را از روی دوش پدرش بردارد تا رضایت خدا را به دست آورد. از همان اوایل که خودش را شناخت از نمازش غافل نمیشد و معمولاً سعی میکرد نماز را اول وقت و به جماعت به جا آورد. از نوجوانی شیوهی پیغمبری پیش گرفته بود. پس از گذراندن سه سال دوره راهنمایی در همان روستا با عشق و علاقهای بخصوص به حوزه علمیه محلات راه یافت و با شوق بسیار مشغول به تحصیل شد تا بتواند در راه اسلام قدمی بردارد.
پس از گذشت چند ماه که در حوزه علمیه محلات مشغول تحصیل بود با شوق و علاقه از طریق سپاه پاسداران محلات جهت فرا گرفتن آموزشهای نظامی به پادگان 21 حمزه سیدالشهدا(علیه السلام) اعزام و پس از 45 روز آموزش به جبهه بانه کردستان اعزام شد. در آنجا در گروهان جندالله مشغول خدمت گردید و در عملیات و پاکسازی چندین روستا شرکت کرد. با وجود سن کمش بسیار شهامت داشت و در انجام هیچ کاری کوتاهی نمیکرد. پس از سه ماه حضور در جبهههای دفاع مقدس، مأموریت خود را با سرافرازی و افتخار به پایان رسانید ولی این آخرین مأموریتش نبود بلکه در این حال بیش از پیش به جبهه علاقه پیدا کرده بود.
بعد از چندین ماه حضور فعال در جبهه به روستا برگشت. در آن زمانآن حوزه تعطیل شده بود و همچون گذشته به کار کشاورزی و باغداری به کمک پدرش مشغول شد. با فرا رسیدن مهر سال 63 علاقه زیادی برای ادامهی تحصیل در حوزهی علمیهی قم داشت ولی برای دستیابی به این مهم میبایست دیپلم میگرفت. از همین رو در کلاس اول نظری مشغول تحصیل شد. خودش در دبیرستان بود اما قلب و روحش در جبههها گشت میزد. در نهایت این شور و شوق باعث شد تا مجدداً تحصیلات را رها کند و در تاریخ 10/10/63 راهی جبهه و در منطقهی طلائیه مشغول خدمت شد. اما این بار پس از چند روز در عملیات بدر شرکت کرد و در تاریخ بیست و پنجم اسفندماه سال 1363 در جریان عملیات و در منطقهی شرق دجله به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینهاش رسید. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.