بسمهتعالی
امروز روز امتحان است. امروز روز ندای حسین(علیه السلام) است آیا کسی هست حسین(علیه السلام) را یاری کند. امروز یاران امام امت خمینی(قدس سره) بتشکن بر خواستهاند او میگوید: کاش من یک پاسدار بودم. باید اسلام را یاری کرد زیرا امروز تمامی کفر جهانی بر علیه اسلام بر خواستهاند. همه بدانند من آگاهانه و یا انتخاب خود در این راه قدم گذاشتم و آن زمان که من این راه شناختم و انتخاب کردم روز به روز از عمرم من گذشت، موفقتر و پربارتر در زندگی گام بر نمیداشتم لذا اگر توفیق بیشتری پیدا کردم و سعادت نصیبم شد و توانستم فائق و رستگار شوم، هیچکس مسئول مرگ و شهادتم نیست.
امروز ما مثل اصحاب امام حسین(علیه السلام) در محاصره اقتصادی و نظامی قرار گرفتهایم و راه آزاد شدن خیلی آسان است با یک بله گفتن و به رسمیت شناختن مظهر کفر و ظلم جهانی یعنی آمریکا و شوروی و تن دادن به ذلت و خواری و بردگی آنهم از محاصره اقتصادی و هم نظامی نجات پیدا میکنیم اما مگر میشود ما پیرو امام حسین(علیه السلام) و فرزند پاکش امام خمینی(قدس سره) عزیز باشیم و اینچنین انتخاب کنیم. من از شما مردم مسلمان میخواهم که امام خمینی(قدس سره) را یاری کنید و راه امام(قدس سره) را دنبال نمایید و دعا کنید که خدا از عمر ما بکاهد و به عمر امام(قدس سره) بیفزاید.
برادران و خواهران مسلمان قدر امام خمینی(قدس سره) را بدانید و کمکش کنید و اما ای پدر و مادر! من در راه اسلام عزیز رفتهام و من عاجزانه از تمامی میخواهم که ای برادر خسرو و ابوالفضل و کیومرث! من که رفتم به خدا خودم انتخاب کردم که اسلام احتیاج دارد و از شما درخواست بخشش میکنم و عموها و خواهرهایم از شما درخواست این را میکنم که هر بدی از من دیدید، مرا ببخشید .... من از شما میخواهم خط اسلام و خط شهیدان را ادامه بدهید و همیشه دعای کمیل را برای پیروزی اسلام و مسلمین برقرار نمایید و همیشه پشتیبان امام کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی(قدس سره) باشید.
شهید فرامرز کمانی در سوم فروردینماه سال 1342 در روستای لکان از توابع شهرستان خمین و در دل خانوادهای مذهبی و متدین و روستایی که اهل کار و تلاش و خدمت بودند، دیده به جهان هستی گشود. چشمش را که به روی دنیا باز کرد از همان ابتدا در مسیر الهی قرار گرفت و با نماز و احکام الهی آشنا شد و توانست در زمرهی مسلمانانی قرار بگیرد. انسانیت را معنا بخشد. وقتی به دنیا آمد بیماری سختی گرفت به طوری که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد. او را به بیمارستان شهر رساندند و سرانجام به طور معجزهآسایی سلامتی خود را باز یافت. یک بار هم در سن کودکی دست راستش دچار سوختگی شدید شد.
تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد و توانست تا پایان کلاس پنجم ابتدایی درس بخواند. با نبود امکانات اولیه در روستا درس را رها کرد و به عنوان کشاورز در حضر پدرش کار کرد. زندگی کارگری خوبی داشت. دوشادوش خانوادهاش کار میکرد و در امرار معاش خانواده هم سهمی بزرگ داشت. به مادرش بسیار علاقه داشت و سعی میکرد تا میتواند در خدمت او باشد و کارهایش را انجام دهد. پسری آرام و دوستداشتنی بود. ارتباطش هم با مردم روستا خوب بود.
در اوایل جنگ هجده بهار را بیشتر ندیده بود که مرد و مردانه راه جبهه را پیش گرفت و در کسوت بسیجی قبضهی آر پی جی به دست گرفت و به قلب دشمن زد. با همان دستی که نشانهی سوختگی بر آن بود. پدرش میگوید: یادم هست بعد از چند اعزام به او گفتم: بابا تو به اندازه کافی انجام وظیفه کردهای تو بمان، حالا نوبت من است. گفت: دفعه بعد. رفت و در انتظار بازگشت او بودم. این انتظار دیری نپائید که خبر شهادتش را شنیدم. به حالش غبطه خوردم و بر غفلتم افسوس.
شهید فرامرز کمانی به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به میدان مبارزه رفت و توانست حدود شش ماه در خدمت جبههها باشد تا در یازدهم آبان ماه سال 1361 در منطقه عین خوش بر اثر اصابت گلوله به سر و چشمش در حین عملیات محرم به شهادت رسید و آسمانی شد. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای روستای لکان خمین به خاک سپردند.