به نام خداوند بخشنده مهربان
با سلام و صلوات به خاتم پیامبران و ائمه اطهار(علیهم السلام) و آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امام خمینی(قدس سره) وصیتنامه خود را آغاز میکنم. اینجانب علیقلی کمانی بنده حقیر خدا وصیتی دارم. اول به مادر عزیز و گرامیام که برای من رنج و سختی کشیدی و من نمیتوانم از زحمات شما مادر عزیزم قدردانی و تشکر کنم، نمیتوانم جبران زحمات شما را کنم؛ امیدوارم مادر عزیزم بتوانم شفاعت از حسین(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) برای شما بگیرم و امیدوارم که اگر فرزند خوبی برای شما نبودم، مرا حلالم کنی و سلام بر برادران عزیز و گرامیام امیدوارم که از بچگی من هر اشتباهی از من سر زده، مرا ببخشید و در کارهایتان که آن هم در راه رضای خداست، موفق باشید انشاءالله و از شما خواهشی که دارم این است که بچههای مرا سرپرستی کنید و در زندگی آنان رسیدگی و نظارت کنید و نگوئید سعید پسر برادر است، بگوئید سعید برادر کوچک است و دخترانم را سرپرستی کنید که مبادا خدای ناکرده راه خلافی بروند. شما هستید که پسرم سعید را باید داماد کنید و لباس دامادی به تنش بپوشید. دخترانم را لباس عروسی و آنها را با عزت از خانه درآرید که نکند خدا ناکرده آنها ناراحت بشوند و بگویند ما که پدر نداریم عزت نداریم ... از خداوند بزرگ آرزو دارم که به شما توفیق و صبر و استقامت عطا فرماید و شما ای خواهران عزیز و مهربانم! سلام بر شما که زینب(علیها السلام) زمان هستید و شما در کارهایتان زینب(علیها السلام) وار باشید و اگر بنده شهید شدم که لیاقت شهید شدن را ندارم و اگر خداوند انشاءالله شهادت را نصیبم کرد، که آنهم آرزویم است که در راه خدا شهید شوم، افتخار کنید و یک موقع خیال نکنید که برادرتان مرده، بلکه شهادت حیات ابدی است. تمام شهیدان زندهاند و یک موقع نگذارید کسی به عنوان بچه یتیم دست به سر بچههای من بکشد که بچههای من هم خدا و آقا امام زمانی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رهبری چون امام خمینی(قدس سره) دارند و امیدوارم که درباره شهادت من هیچ ناراحتی نداشته باشید و گریه نکنید و آنهم اگر توانستید شبهای جمعه سر قبرم یک فاتحه بخوانید. اگر توانستید اگر نتوانستید حتمی نیست یا واجب.. و اما همسرم! همسر عزیزم امیدوارم که از دست بنده ناراحتی نداشته باشید. از شما تقاضای این را دارم که زینب(علیها السلام) وار باشید. هیچ ناراحت نباشید و افتخار کن که همسر شهید هستی. همسر عزیزم! من که در این مدت زندگی هیچ ناراحتی یا اشتباهی از شما ندیدم و نخواهم دید انشاءالله و خیلی از دست شما راضی و خوشحالم. امیدوارم که شما هم خوشحال باشید انشاءالله .... همسرم! شما خود موظف هستید تا موقعی که توانستی و میخواهی سرپرستی بچههای من را به عهده بگیری، با مادرم پهلوی هم باشید که زیاد ناراحت نباشد. هر چند که کسی درباره شهید نباید ناراحت باشد. نگذارید که بچهها مادرم را ناراحت کنند و این زندگی من تعلق به خود شما و بچهها دارد تا زمانی که خود شما بخواهید و سرپرستی بچهها را کنید و هر موقع که خود شما نخواستید، میتوانی تصمیم بگیری و باید صبر و استقامت کنی و صبور باشید که خداوند بزرگ با صابران است و از خداوند بزرگ میخواهم که به شما صبر و اجر عظیم عطا فرماید و امیدوارم که اگر در این مدت زندگی از بنده ناراحتی و یا اشتباهی سر زده، مرا حلالم کنی انشاءالله. در پایان وصیتنامه مالی که دارم و خانه تعلق به خود شما دارد. مال خود شما ... از همه فامیلها و قوم و خویشان و همسایگان و آشنایان برای من حلالیت بطلبید که اگر کسی از دست من ناراحتی دیده، مرا مورد عفو قرار دهند.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
ده ماه و بیست و شش روز در جبهه بود. هر باری که به عنوان بسیجی و نیروی داوطلب راهی جبهه میشد، چشمان مادر هر روز در انتظار آمدنش. یک بار که در یک عملیات آبی خاکی مشغول بودند، بر اثر انفجار کنار قایق، قایق برگشت و در آب افتادند. شکر خدا جراحتی به آنها وارد نشد و به عقب برگشتند و پس از مدتی دوباره به سمت جبهه راهی شد و به دیدار معبودش شتافت. روزی هم که برای گرفتن اذن نزد خانواده آمده بود به پدر و مادرش گفت: برای حراست از خاک وطن و حمایت از دین و قران و اسلام میروم اگر شما اجازه بدهی، و پدر و مادر با روی باز و گشاده استقبال کردند و او را از زیر قرآن رد کرده و به سمت جبههها راهیاش کردند.
شهید علیقلی کمانی فرزند حاجی در سال 1336 در روستای لکان از توابع شهرستان خمین و در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد. او ششمین فرزند از خانوادهی مظلوم کمانی بود که همراه پدر کشاورزی میکردند. تربیت او را به عهده گرفتند و او را با نماز و قرآن و اسلام آشنا کردند. ساکت و آرام و مهربان بود و سعی داشت تا میتواند به خانواده و دیگران کمک کند. علیقلی اخلاقی نیکو در برابر دوستان و دوستداران خدا و ائمه اطهار(علیهم السلام) داشت و در برابر دشمنان اسلام و انقلاب هم سختگیرانه و خشن بود. در اجتماع به صورت پسندیده و نیکو زندگی میکرد و افراد محل و همسایگان و دوستانش شاهد بر این مدعا هستند. علیقلی دوران کودکی را که سپری کرد برای کار به کارگری و کشاورزی پرداخت و سعی کرد تا جایی که میتواند در راه خدمت به خانواده کوشا باشد. شغل کشاورزی را برای خودش انتخاب کرد. به سن و سال ازدواج هم که رسید با همسری مؤمن ازدواج کرد. از این وصلت شیرین صاحب چهار فرزند شد. خداوند دو دختر و دو پسر به او عطا کرد و او نیز خوشحال و خرسند از این هدیههای الهی در تربیتشان کوشید. زمان جنگ که فرا رسید، برای حفظ و حراست از دین راهی میدان مبارزه علیه دشمن بعثی شد.
به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه رفت و حدود یازده ماه در جبهه حضوری فعال داشت. هر باری که به مرخصی میآمد از جبهه به گونهای سخن میگفت که جوانان را برای رفتن به جبهه ترغیب میکرد و آنها را هم با خودش راهی میکرد. تا سرانجام در بیست و چهارم اسفندماه سال 1363 در جزیره مجنون در حین عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را هم در گلزار شهدای روستای لکان خمین به خاک سپردند.