بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
چون که من این لیاقت را پیدا کردهام که در جبهه اسلام علیه کفر حضور یابم لازم میدانم هدفی را که از برای آن در این جبهه میگذرانم، بیان کنم. نمیدانم چگونه این مطلب را که با جان و دل درک کردهام به کاغذ بیاورم. ولی باید آن چه را که در توانم است، بکار ببرم و هدفی که برای آن جان خود را فدا میکنم بیان میکنم. امام حسین(علیه السلام) میفرماید: مرگ با عزت بهتر است از زندگی با ذلت است. نباید زیر بار ذلت رفت. باید قیام کرد و ظالم را ریشه کن کرد اگرچه جان را نیز در این راه فدا کنیم. نمیدانم منظور خود را چطور برسانم که موقعی جان در خطر است پول را فدای جان باید کرد. ولی وقتی دین در خطر است باید جان را فدا کرد زیرا جان در مقابل دین هیچ ارزشی ندارد. من جان خود را به خاطر احیای دین فدا میکنم اگرچه بدنم پارهپاره گردد یا در زیر آفتاب سوزان خوزستان سیاه و یا از تشنگی جگرم بخشکد. ای کسانی که این وصیتنامه را میخوانید بدانید که من هرگز هدفی جز(الله) نداشتم و به خاطر احیای دین خدا در زمین قیام کردهام و از رهبر بزرگ شهیدان امام حسین(علیه السلام) درس شهادت آموختهام و در این راه از جان نیز دریغ نکردهام.
ای پدر عزیزم اگر چه شما را آرزوی بر این بود که حجله دامادی مرا ببینید، هیچ من ناراحت نباشید که من با شهادت خویش به چیزی بهتر از حجله دامادی دست یافتهام. از همه میخواهم که من بنده گناهکار را که سر تا پای گناهکار بودم، ببخشید. مادر امیدوارم که شیرت را برایم حلال کنی و بدان که فرزندت در راهی قدم گذاشت که علیاکبر(علیه السلام) حسین(علیه السلام) و علیاصغر(علیه السلام) حسین(علیه السلام) در این راه کشته شدند پس امیدوارم که هیچ دلگیر نشوید. گرچه من فرزند خوبی برای شما نبودم و به جز اذیت و آزار کار دیگری نتوانستم بکنم و به حرفهای شما گوش نکردم. باید پدر جان به بزرگواری خودت مرا حلال کنی. پدر جان هیچ نگران نباش. باید افتخار کنی و خدا را شکر گویی که توانستهای یک لقمه نان حلال و مادرم شیر پاکیزه و حلال به من بدهید که در راه خدا فدا شوم. این دنیا هیچ ارزشی ندارد امیدوارم که در آن دنیای بیپایان با خوبی و خوشی پیش امامان در توی بهشت زندگی کنیم. و این دنیا محل گذر است که این راه، را باید برویم و چه بهتر که در بستر مرگ نمیریم.
مادر جان میدانم که شبها و روزها برای من زحمت کشیدهای و چه شبها که خواب خود را حرام کردی و مرا در آسایش قرار دادی و موقعی که بزرگ شدم به جز اذیت و آزار کار دیگری برای شما نکردهام امیدوارم که مادر شیرت را به من حلال کنی و از برادرانم میخواهم که ناراحتی در خود راه ندهند و مرا حلال کنند مخصوصاً برادر بزرگم عباس که خیلی زیاد برای من زحمت کشیده است. امیدوارم حلال کنی و از خواهرانم میخواهم که مثل زینب(علیها السلام) استوار باشند و هیچ ناراحتی به خود راه ندهند و اگرچه روزها مزاحم آنها میشدم باید به بزرگواری خودشان مرا حلال کنند و خواهران عزیزم حجاب شما کوبندهتر از خون سرخ من است پس باید شما حجاب خود را مانند زینب زهرا(علیها السلام) حفظ کنید و از تمام دوستانی که بعضی موقعها حرف بدی به آنها زدم مخصوصاً قربانعلی گودرزی، رضا محمدی و علی حیدر غفاری و دیگر دوستان از جانب من حلالیت خواهی کنید. و از آشنایان و فامیلها حلالیت میطلبم و پدر و مادر جان از همسایگان صحرا و چه در ده حلالیت خواهی کنید و از مشهدی علی که باغبان است و در روز آش من که همه جمعاند و در آن روز از تمام آنها از جانب من حلالیت بطلبید.
مورخ 11/11/65 به امید پیروزی.
1. سوره آل عمران، 169.
موقعی که جان در خطر است باید پول را فدای جان کرد و اما وقتی اسلام در خطر است باید جان را فدای اسلام کرد زیرا جان در مقابل دین هیچ ارزشی ندارد (فرازی از وصیتنامه علی حیدر مهجوری). وی در روز 15 ماه اردیبهشتماه سال 1347 در روستای چنارستان شهرستان سربند چشم به دنیا گشود. پدرش نام ایشان را علی حیدر گذاشت. علی در سن هفتسالگی به مدرسهای که در همان روستا بود پا نهاد. به خاطر هوش و ذکاوتی که داشت چندین بار مورد تشویق معلمان قرار گرفته بود و بالاخره پس از گذراندن دوران ابتدایی به مدرسه راهنمایی شهر شازند راه یافت و دو سال را از این دوره پشت سر نهاد اما به دلیل دوری راه و نبودن وسایل نقلیه ایشان نمیتوانست از روستا به شهرستان برود و با اینکه علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت ولی اجبار آن را ترک کرد و به کمک پدر، کار کشاورزی را پیشه خود قرار داد.
از نوجوانی به قرآن عشق میورزید و دوستان خود را به سوی قرآن دعوت میکرد. شبهای چهارشنبه دعای توسل و شبهای جمعه دعای کمیل را برقرار میکردند و سرپرستی هیئت را نیز خود ایشان به عهده گرفت و در هیئت قرآن دوستان نوجوان خود را به سوی نماز خواندن دعوت میکرد و میگفت: دشمنان ما از مسجد میترسند پس ما نباید مسجد را هیچوقت خالی بگذاریم. امام خمینی(قدس سره) میفرماید: مساجد سنگر است و سنگر باید پر شود و اخلاق ایشان بسیار خوب بود و هیچوقت با صدای بلند با پدر و مادر و بزرگتر از خودش حرف نمیزد.
در هفدهسالگی به پدر خود اصرار میکردند که اجازه بدهند در جبهه حضور یابند و اصرار داشت که باید پدرم و یا برادر بزرگترم و یا من به جبهه برویم و در راه خدا شهید شویم ولی پدر ایشان ممانعت مینمود. اما ایشان با عشقی که به امام حسین(علیه السلام) میورزید بالاخره پدرش را راضی کرد. پایگاههایی که سربازها را به جبههها اعزام میکردند به دلیل اینکه سن و سالش قانونی نبود از اعزامش جلوگیری کردند به همین دلیل به شهرستان دورود رفت؛ ولی آنجا نیز مانع رفتن وی به جبهه شدند و دوباره به سوی شازند برگشت و پس از چند ماه اعزام شد. دوران آموزشی را در شهر قم گذراند و پس از آن به عنوان سرباز گردان ضد زره ذوالفقار در لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به شلمچه رفت. او پس از بیش از سه ماه خدمت در بیست و هشتم اسفندماه سال 1365 بر اثر اصابت ترکش توپخانه دشمن به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.