بسم الله الرحمن الرحیم
)وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
به نام پرورش دهنده و صاحب عالمیان و صاحب و مالک جسم و جانم. در ابتدا شهادت میدهم که جز او پروردگاری و خدایی نیست و او یکتای پاک و منزه است و شهادت میدهم که محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خاتم الانبیاء و رسول و فرستاده اوست که دین اسلام را که کاملترین ادیان است بر ما عرضه داشت. شهادت میدهم امیر المومنین علی(علیه السلام) ولی و اولین امام و جانشین پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است و سلاله امامان(علیهم السلام) همه پاک و مطهر و مقام والای امامت را تا امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارا میباشند درود بر روان پاک شهیدان و سلام بر نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یاور مستضعفان و دشمن ستم پیشگان و بنیانگذار جمهوری اسلامی قائد اعظم و مجاهد اکبر مرجع عالیقدر امام خمینی(قدس سره) که به حق ما از زیر ظلم و جور طاغوتیان و زندگی نکبتبار گذشته نجات داد و جمهوری و حکومت عدل الهی و چشمه جوشان توحید را بر ما نمایاند. خداوند عمر شریف و با عزتش را طولانی گرداند و دشمنان او را خوار و زبون گرداند بعد از این مقدمه کوچکی که گفتم مقداری وصیت دارم که برایتان عرض میکنم:
.... یک عدد دوچرخه 28 دو تنه اوراقی از آقا جلال در منزل ما میباشد اگر درخواست کردند به او بدهید و یک دستگاه دوچرخه 28 دوتنه اوراقی در منزل هست که از علی آقا میباشد .... و در پایان اموال موجود را طبق قانون اسلام بین افراد خانواده تقسیم کنید و فرزندانم را مکتبی پرورش دهید.
اَشهدُ انْ لا اِلهَ الا الله وَ اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید نصرتالله دیانی عنبرته در اولین روز از نوروز سال 1342 در روستای عنبرته از توابع شهرستان شازند در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان هستی گشود. در خانهای گلین و با صفا و در روستایی سرسبز و زیبا که مردمانش اهل صفا و صمیمیت و یکرنگی بودند و در کارها به کمک یکدیگر میشتافتند پای به عرصهی وجود نهاد. از همان ابتدا و دوران کودکیاش نشان داد که مرد روزهای سخت است و اهل تلاش و کار میباشد.
دوران کودکیاش را در دامان سبز مادری سپری کرد که با احکام الهی و شرعیات دین آشنا بود و او را آشنا کرد. به خاطر مشکلاتی که در درس خواندن داشت، در حد خواندن و نوشتن را آموخت و پس از آن به کمک پدرش در زمین کشاورزی رفت و کار کرد.
با هوش و با اخلاق و با ادب بود. تمام اهل روستا از رفتار اسلامی و اخلاق حسنهاش راضی بودند تا زمان ازدواجش فرا رسید و در سال 1359 ازدواج کرد و ثمرهی این وصلت شیرین چهار فرزند بود. او به کشاورزی مشغول بود. در سال 1364 به خدمت سربازی رفت و دو سال در خدمت سربازی بود. به محض این که خدمت سربازیاش تمام شد به روستای عنبرته برگشت و بعد از دو ماه مجدداً این بار داوطلبانه از سوی بسیج راهی جبهه شد و در معیت گردان قمر بنیهاشم(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابی طالب(B) حدود 8 ماه در خدمت اسلام بود تا سرانجام در نوزدهم اردیبهشت ماه سال 1365 در منطقهی فکه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای عنبرته به خاک سپردند.