در یکی از روزهای خوب خدا که شور و اشتیاق مردم برای انقلاب بیشتر و بیشتر میشد و همه در تکاپوی این شلوغیها بودند و هر از گاهی پیغام و اعلامیه امام خمینی(قدس سره) به مردم میرسید و دست به دست در بین آنها میچرخید تا با فرامین و فرمایشهای ایشان آشنا شوند و جامه عمل بپوشند در سال1350 در روستای ده کائید از توابع شازند بخش زالیان و در خانوادهای روستایی و کشاورز که از دل زمین نان در میآوردند کودکی پا به عرصه ظهور گذاشت که قرار بود در اوج جوانیاش قهرمانی از قهرمانان بیشمار اما گمنام این مرز و بوم باشد که آیندگان با بردن نامش احترام کنند هم او را هم راه و مرام و منشش را.
پدر و مادرش خوشحال و خرسند از این که خداوند نور به چشمانشان داده و گرمی به دلهایشان بخشیده سر به آستان تراب نهادند و سجدهای از سر کُرنش و شکر در برابر خالق این کودک نهادند.
دوران کودکی و نوجوانیاش در کنار خانواده به آموختن و یادگیری گذشت، تا هفت ساله شد و به مدرسه رفت تا دوره ابتدایی را پشت سر بگذارد، تحصیلاتش را در مدرسه روستا تا سوم راهنمایی ادامه داد.
هنوز انقلاب شکل نگرفته و تازه شروع به کار کرده بود که دشمنان بعثی به این مرز و بوم حملهور شدند ولی سن و سال علی آن قدری نبود که بتواند در روزهای آغاز جنگ تحمیلی به جبهه برود. در سال آخر جنگ بود که به عنوان پاسدار وظیفه به لشکر 27 حضرت محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رفت و به عنوان رزمنده تک تیرانداز سپاه اسلام شد و بعد از شش ماه حضور در جبهه در منطقه عملیاتی حلبچه بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای ده کائید در کنار دیگر شهدای این خطه سرسبز به خاک سپردند.