اینک ندای حق را لبیک گفتهام و به آرمانم که وارد شدن بر قلب دشمن است و نابود کردن آنان رسیدهام. به ندای رهبرم؛ یعنی خمینی(قدس سره شریف) بتشکن که به خدا، نایب بهحق امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند، جوابی مثبت دادهام. شکم گرگ آدمخوار را که رژیم بعث عراق است، با ایمانم و گفته اللهاکبرم با اسلحه ژ-3ام دریدهام. اینک که فرشتگان آسمان و فرشتگان رحمت با آغوش باز مرا به سوی خود میخوانند و ندا میزنند و گفته خدا را که میفرماید:(وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ).[1] را با چشم خود دیدهام ولی هیهات که این گلهای نشکفته و این جوانان چه زود پرپر میگردند. این دیو چگونه این گلها را از میان بر میدارد، ولی نمیداند که هر قطره خون آنان که بر زمین میریزد، مجاهدانی به عمل میآید که شکم آنان را میدرد و آنان را به خاک سیاه مینشاند.
پیامی به کلیه مردم دارم و آن اینکه ای مردمان! وحدت خود را حفظ کنید وحدت کلمه را که پشت دشمن را به خاک سیاه میکشاند، از دست ندهید. با گوش شنوا، گوش به حرف رهبر انقلاب داده که به خدا سوگند که ایشان نایب بر حق امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. اگر در راه اسلام و در راهی که برای آن قدم برداشتهام که به خدا هدفی غیر از اسلام نبوده، به درجه شهادت رسیدم؛ مرا هر کجا که میخواهید به خاک بسپارید. ولی اگر به آشتیان بردید، اولاً در کنار ایوب، اگر نشد، در کناری از گورستان به خاک بسپارید و بر سنگ مزارم اگر ممکن است، سوره والعصر را بنویسید.
به پدر و مادرم و همه اقوام تبریک و تهنیت بگویید و بر مزارم و دنبال جنازهام گریه مکنید. ولی از مادیات مقداری کتاب دارم که آن را در دسترس جوانان قرار دهید تا از آن استفاده کنند و یک عدد موتور دارم که اگر علی خودش میخواهد، بردارد و اگر نه بفروشد. مبلغ سه هزار و پانصد تومان به بانک اسلامی آشتیان بدهکارم و یک سال هم نماز و روزه دارم.
1. سوره قصص، 5.
از قافله نور بود. از دلاورمردانی که جان و جسم شریفش را نردبان روح کرده بود و از دنیا پلی ساخت برای عبور به آخرت. شهید مصطفی زینلی فرزند رمضانعلی در ششم اردیبهشتماه سال 1337 در شهرستان آشتیان و در خانوادهای مذهبی و متدین که عاشق اهلبیت(علیهم السلام) بودند، دیده به جهان هستی گشود. خانواده مذهبی و مسلمان وی اولین کانونی بود که ایمان و اعتقاد اسلامی او را استوار کرد. مادری متدین و فداکار و پدری زحمتکش و مسلمان، زمینه رشد همه جانبه او را فراهم کردند وقتی به سن مدرسه رسید، گام به دبستان نهاد تا تحصیل علم و دانش کند. نام او را پدرش انتخاب کرد و او را به خاطر علاقهای که به پیامبر مکرم اسلام(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) داشت، مصطفی نهاد تا این نام در خانهاش زیاد برده شود.
مادرش میگوید: به مجالس اهلبیت(علیهم السلام) خیلی علاقه داشت و هر باری که میخواستم به مجلس بروم او هم به همراه من میآمد. وقتی که بزرگ شد خودش در جلسات، حضوری فعال داشت. در کودکی اهل بازی بود و با همسن و سالهای خودش بازی میکرد؛ اما اگر کاری را به او محول میکردیم، آن را به نحو احسن انجام میداد.
تحصیلاتش را با جدیت در ابتدایی ادامه داد و پای به دوره راهنمایی نهاد. این دوره را هم به خوبی پشت سر گذاشت و راهی دبیرستان شد. از وجود معلمین دلسوز و متعهد درس زندگی و علوم مختلف را یک جا فراگرفت. فردی باهوش و جدی بود. در تظاهرات و مبارزات علیه شاه خائن حضوری چشمگیر داشت و همچنین در مجالس و محافل مذهبی با جدیت شرکت میکرد.
در ماههای آغازین جنگ تحمیلی بود که مصطفی به بسیج رفت و نامنویسی کرد. او تاب ماندن را نداشت و نمیتوانست نسبت به جبهه و جنگ و این که هموطنانش را در خرمشهر و دیگر مناطق میکشتند و خانههایشان را خراب میکردند، بیتفاوت باشد. این برای اینکه او را به هم بریزد و غیرتی شود، کافی بود. با همه این اتفاقات ازجمله کسانی بود که زود خودش را برای ادای دِین به کشور اسلامی و دفاع از همنوعانش به جبهه رفت و از طریق بسیج به جبهه اعزام شد.
او بسیجی سپاه مریوان بود و پس از فداکاری و جانبازیهای بسیار سرانجام در ششم دیماه سال 1359 در منطقه عملیاتی مریوان به فیض عظمای شهادت نائل آمد و روح بلند و ملکوتیاش به جوار سرمدی پیوست. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.