با سلام و درود بر فرمانده سپاهیان اسلام در جبهههای غرب و جنوب آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و با سلام و درود بر نایب برحقش خمینی(قدس سره شریف) كبیر و با سلام و درود بر شهیدانی كه مردانه بر سر پیمانی كه با خدای خود بسته بودند، ایستادگی كردند و سرانجام با نثار خون خویش این پیمان الهی را امضاء كردند و با سلام و درود بر رزمندگان اسلام عزیزانی كه رهرو راه شهیدانشان شدهاند و با حماسههایشان به حفاظت و حراست این خونهای گرانقدر ایستادگی كردند و در مقابل شرق و غرب و ایادی ناپاکشان از منافقین بدتر از خوارج گرفته تا تفالههایشان كه دیگر رمقی ندارند آنها ایستادگی میكنند. در برابر هر زورگوئی و هر جنایتكاری چرا كه مسلمان در برابر محاصره اقتصادی فرزند رمضان و در برابر حمله نظامی فرزند محرم میشود برای كسی كه نام خویش را مسلمان مینامد تسلیم معنی ندارد. اگر غرب جنایتكار به سركردگی ریگان خبیث میخواست ما را در محاصره اقتصادی بگذارد، دیدیم كه با رهبری خردمندانه پیر جماران و قاعد بزرگ اسلام و پشتیبانی حماسهآفرینان امت حزبالله در شهرها و روستاهایمان تیرشان به سنگ خورد و جمهوری اسلامی ایران بدون وابستگی شرق و غرب روی پای خود ایستاده و ایستادگی نیز خواهد كرد. انشاءالله و اگر باز هم به دستور جنایتكاران شرق و غرب مترسكی چون سردار قادسیه را برای ما علم كردند و به جمهوری نوپایمان حمله نظامی کردند و از جنایت در این خطه خونین روی مغولها را سیاه كردند. فرزندان محرم عاشقان حسین(علیهم السلام) در مقابل این جنایتكاران قد علم كردند و به آنها درسی دادند كه دیگر هوس سردار شدن نكنند و امیدوارم به امید خدا و به فرماندهی آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آخرین ضربه را به این رژیم ضد انسانی زده شود و مردم مسلمان و در بند عراق از دست این كافران از خدا بیخبر آزاد گردند.
پدر و مادر گرامیام امیدوارم كه مرا ببخشید و حلالم كنید. مادرم امیدوارم در مرگ من شیون و گریه نكنی چرا كه این راهی است كه خود انتخاب كردهام و میدانم كه به كجا ختم میشود. مادرم آرزو دارم كه چون شیرزن كربلا و شیرزن كربلاهای ایران اسطوره تقوا و مقاومت باشی از اینكه فرزند خود را از دست دادی غمی به دل راه ندهی چرا كه من امانتی بیش نزد شما نبودم و به صاحب اصلیاش تحویل نمودید. برادرانم ابوطالب، فتحالله، سیفالله امیدوارم كه مرا حلال كنید و اگر بدی از من دیدهاید به بزرگی خودتان ببخشید. خواهرانم امیدوارم كه زینب(B) وار در این دنیا زندگی كنید. تنها خواهشم از شما حجاب شماست زیرا كه حجاب شما از خون من برای دشمن کوبندهتر است. امیدوارم كه مرا حلال كنید اگر بدی دیدهاید به بزرگی حضرت فاطمه(B) ببخشید و حلالم كنید. از قول من از تمام اقوام و خویشان و آشنایان و همسایگان یك به یك حلالیت بطلبید اگر كسی از من طلبكاری نمود به او بپردازید.
1. سوره رعد، 28.
مشغول تحصیل و درس خواندن بود که زمزمههای جنگ به گوش رسید و از گوشه و کنار این کشور اسلامی برای دفاع راهی جبههها میشدند. عبدالله نیز مانند بسیاری از دوستان و همولایتیهایش هوای رفتن داشت، اما سن کم مانع از رفتن او به سمت جبههها بود. هر کاری کرد تا راهی پیدا کند برای رفتن به سمت بهشت ولی نشد. دست در شناسنامهاش برد ولی فهمیدند و از رفتن باز ماند. سر کلاس درس نشسته بود و به تختهی سیاه نگاه میکرد و به ظاهر گوشش به کلام معلم بود ولی در باطن هوش و حواسش در خاکریزها و سنگرها بود. دلدل میکرد تا از قفسی که در آن زندانی شده رهایی یابد و با تمام قوا به جبهه برود. به هر حال دل به دریا زد و با پدرش مشهدی حیدرعلی سخن گفت تا لااقل اجازه رفتن را از او بگیرد. عبدالله از کربلا و حمایت از ولی گفت و این که اگر نبودند بسیاری از مردم در دین که از ولی خویش حمایت کنند، این دین اینگونه به دست آنها نرسیده بود. به هر حال گفت و گفت تا مشهدی حیدر علی رضایت داد و او خوشحال و خرسند از این عمل راهی بسیج شد و با رضایتنامهای که از پدر گرفته بود، راه را هموار میدید.
او در یکی از روزهای خوب خداوند در سال 1345 در یکی از محلههای روستای محمودآباد از توابع شهرستان خمین و در دل خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان هستی گشود. پدرش کشاورز بود و سعی داشت تا از دل زمین کسب روزی حلال داشته باشد. تربیت فرزندش را از همان سالهای ابتدایی به عهده گرفت و او را با اسلام و مبانی اسلام و انسانیت آشنا کرد. اهل نماز شد و تا روز آخر عمرش دست از این چشمهی پاکیها رها نکرد و هر باری که دلش برای راز و نیاز تنگ میشد، لب به سخن با خدا میگشود و نماز میخواند. با همه به مهربانی رفتار میکرد. اهل نیرنگ و دورویی نبود و میگفت: انسان باید یکرنگ و صاف و ساده باشد. همین سادگیاش کاری کرده بود که برای همه عزیز باشد و در دل همه جای داشته باشد. دوران کودکی را که به پایان رساند، راهی مدرسه شد و توانست در همان روستا کسب علم را آغاز کند. هم درس میخواند و هم در امرار معاش خانواده همیت داشت و کنار پدرش کشاورزی میکرد. سالها گذشت تا به ابتدای جنگ رسیدیم.
او به عنوان بسیجی به گردان امام رضا(علیهم السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) پیوست و حدود پنج ماه در جبهه بود تا سرانجام در حین عملیات بدر در منطقهی شرق دجله در بیست و هفتم اسفندماه سال 1363 بر اثر اصابت ترکش به سر و شکمش به شهادت رسید. پیکر مطهرش مدتها در منطقه باقی ماند و در هفتم آبان ماه سال 1374 پس از تفحص در گلزار شهدای روستای محمودآباد به خاک سپرده شد.