بسم الله الرحمن الرحیم
... به نام خداوند، به نام خداوندی که عقل به ما داد تا بتوانیم فکر کنیم و راه راست را پیدا کنیم. به ما توانایی داد تا بتوانیم با توانائی خودمان بر ضد ستمگران و از خدا بیخبران قیام کنیم و آنها را نابود کنیم و حال از خدا میخواهم تا بیشتر به ما عقل بدهد و بیشتر به ما توانایی بدهد تا بهتر فی سبیلالله انجام وظیفه کنیم انشاءالله. من حرفی و صحبت کوتاهی با برادران و خواهران مسلمان ایران دارم هرچند که من خیلی خیلی کوچکتر از آن هستم که برای دیگران حرف بزنم. ای برادران! جبهه یک دانشگاه است مثل یک کارخانه انسانسازی لذا از برادران تقاضا دارم به جبهه بیایند و اما خواهران! اینکه این خواهران عزیز و ایثارگر با اجتماع خود در بسیج خواهران و ارگانهای انقلابی مشت محکمی بر دهان آمریکا بکوبید با اجتماع خود در مسجدها و مکانهای مقدس برای کلیه برادران در جبهه غذا و مواد غذایی و پوشاک تهیه کرده و مشت محکمی به روی صدام بزنید انشاءالله.
واقعاً و قلباً خجل هستم چون من نتوانستم به سهم خودم راه کربلا و قدس را باز کنم امیدوارم که مرا ببخشید. من خواستارم هر برادر و خواهری که از من خلافی دیده و مشاهده کرده است، مرا حلال کنند و مرا ببخشند. همیشه و هر لحظه برای امام(قدس سره) دعا کنید که به خواست خداوند متعال، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هرچه سریعتر و زودتر ظهور کند و اسلام در سراسر جهان پیروز شوند انشاءالله.
اما صحبتی با خانوادهام! پدرم اگر من شهید شدم، هر چند که من لیاقت شهید شدن را ندارم و گنهکارم ولی با این حال، ناراحت نباشید. پدر جان! حلالم کن اگر از اول زندگیام تا به حال خلافی از من سر زده و موجب ناراحتی شما شدهام، مرا حلالم کن زیرا نمیخواهم عاق والدین شوم و اما مادرم! ای مادر از اول زندگیام تا به حال میخواستم حرفی به شما بزنم ولی خجل بودم و آن اینکه اگر موقعی ناراحتی میکردم و یا بلند صحبت میکردم خدا شاهد است که تا چند ساعت ناراحت بودم و بعد خجل بودم که بیایم بعد اعتراف کنم. مادرم! حلالم کن اگر خلافی انجام میدادم از روی نادانی بود و بعد پشیمان میشدم. مادرم به خداوندی خدا قسم که تو را از همه بیشتر دوست دارم غیر از خدا. مادرم! امیدوارم مرا حلال کنی و اگر شهید شدم ناراحت نباشی و افتخار کنی که پسری را در راه خدا قربانی کردهای انشاءالله و برادرانم! اگر من شهید شدم ناراحت نباشید و افتخار کنید.
شهید احمد محمودی در تاریخ هفتم فروردینماه در سال 1347 در روستای ازنوجان از توابع شهرستان خمین و در خانوادهای مذهبی که چشمانتظار دیدن رویش بودند، دیده به جهان هستی گشود. روزها و شبهای دوران کودکیاش را در محضر پدر و مادرش سپری کرد و در همان سالها بود که تحت تربیت آنها قرار گرفت و راه درست و الهی را در پیش گرفت. سعی داشت تا خوب فرا گیرد و خوب به کار ببندد. از درس زندگی گرفته تا دروس معرفتی و بندگی، همه و همه را فرا گرفت و خوب به کار بست.
در دبستان روستا نامنویسی کرد و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند. پسری آرام و منضبط بود. معلمان هم دوستش داشتند، او نیز به درس اهمیت میداد و دوست داشت تا در درس موفق باشد ولی به دلیل نبود امکانات مجبور به ترک تحصیل شد. در روستا به کشاورزی روی آورد و توانست کارش را دوشادوش پدرش ادامه دهد.
او در سالهای جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) به میدان مبارزه و دفاع از میهن اسلامی رفت و از طریق لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) راهی جبهه شد. طی پنج مرحله نزدیک به دوازده ماه در جبهه بود تا سرانجام در بیست و دوم اسفندماه سال 1363 در منطقه شرق رودخانه دجله عراق در حین عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سر و صورتش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای ازنوجان خمین به خاک سپردند.