بسم الله الرحمن الرحیم
این وصیت نامهها انسان را میلزاند.[1]
) إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)،[2] ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم.
با درود و سلام بر حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و با درود و سلام بر مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و با درود بر نائب بر حقش نائب الامام روحاللهالموسوی الخمینی(قدس سره) و با درود و سلام به روان پاک شهیدان من این وصیتنامه را مینویسم تا بلکه تیری بر قلب سیاه عمال آمریکا باشد. باری برادران من این وصیتنامه را مینویسم تا درس عبرتی برای شما باشد و راه چگونه زیستن باشد. آری برادر من این وصیتنامه شهدا بود که به ما درس چگونه زیستن را آموختند. آری برادران من گلولههای سرخ و آتشین را دوست دارم زیرا که حق و باطل را به من میشناساند. من گلولهها و ترکشها را دوست دارم زیرا که راه حسین(علیه السلام) را به من میآموزد. برادر من این خون شهیدان بود که مرا به حرکت انداخت و این خون فرزند مادرانی بود که تنها یک فرزند داشتند و در راه اسلام و انقلاب دادند و اینجاست که باید به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(علیه السلام) لبیک بگویم که هزار و اندی سال پیش در صحرای کربلا بلند بود و برادران عزیز به جبههها بروید و نگذارید اسلحه برادران ما یعنی برادرانی که با خون خود ایثار و جانبازی کردند بر زمین بماند باید نگذارید که خون گرم آنها سرد شود.
..... تو ای پدر و مادر من شما نباید در شهادت من که از عسل شیرینتر است، گریه و زاری کنید بلکه باید شادی کنید و شیرینی بدهید و آن چنان درسی به ستمگران بدهید تا بدانند اسلام واقعی یعنی چه؟ و یک توصیه به برادرانم دارم. برادرم اگر میخواهی خودسازی کنی و شیطان را از خودت دور کنی و پاک شوی بیا در دانشگاه الهی؛ دانشگاهی که مخصوص بندگان خاص خداست و برادران عزیز ما همه از خدا هستیم و به سوی خدا باز میگردیم پس چه بهتر که این عمر زودگذر را در راه خدا بدهیم و در آخر هم میگویم که نماز وحدت آفرین دشمن شکن و دشمنکش را یادتان نرود به نماز جمعه بروید. ضمناً مرا در پیش دیگر شهیدان میشیجان به خاک بسپارید.
1. امام خمینی(7).
2. سوره بقره، 156.
شهید عباسعلی بهادری در یکی از روزهای خوب خداوند در سال 1348 در روستای میشیجان از توابع شهرستان خمین در خانوادهای مذهبی و روستایی که اهل دل بودند و یکرنگ و باصفا دیده به جهان هستی گشود تا انتظار این خانواده تمام شود و خداوند فرزندی سالم و صالح به آنها عطا کند. پدر و مادر خوشحال و خرسند بودند و کمر بستهی این بودند تا او را در بهترین راهها و بهترین انتخابها بزرگ کنند و تربیتش را در مدار اهل بیت(علیهم السلام) انجام دهند.
دوران کودکی را در کنار پدر و مادر سپری کرد و به تعلیم مفاهیم و معارف الهی پرداخت و توانست در دروس استقامت و ایثار در کنار پدر با نمرهی بالا قبول شود تا پای به مدرسه گذاشت و این دوران مصادف بود با روزهای پر شور انقلاب اسلامی.
بعد از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی به درسش ادامه داد تا توانست تا دوم راهنمایی تحصیلش را ادامه دهد. با دوستانش برای رفتن به جبهه ثبتنام کردند. قبل از آن هم ثبتنام میکردند ولی اجازه رفتن به آنها داده نمیشد. دو ماه آموزشی را گذراند ولی هیچگاه از درس و مشقش جدا نبود و فکرش را معطوف به درس میکرد. در همان دوران تحصیلش نیز از کارهای کشاورزی و دامداری همراه پدر ابایی نداشت و کمک کار پدر بود. در کنار کشاورزی نجار خوبی هم بود و استعداد زیادی در این زمینه داشت. مهربان بود و با احترام، به پدر و مادرش با مهربانی برخورد میکرد و با آنها بسیار خوب بود، اهل نماز و روزه بود و مشوق اصلی برادران و خواهرانش که در این مسیر از نماز غافل نباشید.
همیشه بعد از برگشتن از جبهه میگفت: دعا کنید که لشکریان اسلام پیروز شوند. دوستان خود را برای رفتن به جبهه تشویق میکرد و میگفت: کاری نکنید تا در مقابل خدای خویش رو سیاه و سرافکنده باشید. برای امام(قدس سره) و سربازان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز دعا کنید. من اگر برنگشتم اسلحهام را به شما برادران میدهم تا جای خالی سربازان را در سنگرها پر کنید و از اسلام و میهن خود دفاع کنید.
شهید عباسعلی بهادری به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) به جبهه رفته بود و حدود یک سال نیز در جبهه حضوری فعال داشت تا سرانجام در بیست و دوم اسفند ماه سال 1363 در منطقهی عملیاتی شرق دجله در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در کنار دیگر شهدای روستای میشیجان به خاک سپردند.