بسمه تعالی
این را شما پدر جان و مادر جان بخوانید و از من یاد کنید.
با سلام و درود به محضر پاک امام(قدس سره) امت و امت شهید پرور ایران
این درود و سلام که از اعماق جانم بر میخیزد و این سلام که از زبان مرغان آسمان و این درودی که از زبان ماهیها و از لبان شان بر میخیزد را امیدوارم که پذیرا باشید. به خدمت پدر بزرگوارم علیاوسط بهاری درود و سلام، از درون به شما و مادر و برادر و خواهر مهربانم سلام میرسانم و امیدوارم که من را ببخشید. پدر جان میدانم که از این حرفهایم ناراحت میشوید ولی این چیزها بر من واجب است. پدر جان چند جمله دارم که آنها را چنین شرح میدهم: ای شهیدان به خون غلطان و ای سرافرازان و ای آنان که با خون خود خون حسین(علیه السلام) را زنده کردید. ای آنهایی که با این شهامت این دین و مکتب را زنده کردید، پس بدانید که شما زنده و پیروز هستید. از ملت شهیدپرور ایران میخواهم که خود و این دین را بسازید و پیروز باشید به نفس خودتان و سلام ما را بپذیرید و ما را حلال کنید. پدر جان و مادر جان و برادرانم و خواهرم و من از شما میخواهم که من را دعا کنید و التماس دعا دارم و از شما میخواهم من را و را همان زنده نگه داشته، پس بکوشید ما را دعا کنید که ما خیلی گناهکاریم خیلی معصیت کردیم. پدر جان من هر چیزی که دارم به شما میبخشم و من نتوانستم این زحمات شما را جبران کنم. پدر جان و مادر جان ما را حلال کنید. گفتم که هر چیزی که دارم به خودتان واگذار میکنم. پدر جان از دوستان و آشنایان و دیگر کسانی که من را میشناختند حلالیت بگیر. در ضمن من 100000 صلوات نذر کردم و آن را هم شما بفرستید و همچنین نماز را هم بخوانید التماس دعا دارم. اگر پدر جان ناراحت نمیشوید این چیزها را برای من انجام بدهید باز هم التماس دعا دارم.
امیدوارم که شما مرا ببخشید و من را در پیش پدر بزرگ مادر، خاک کنید. خداحافظ.
این وصیت نامه من: علی بهاری مورخه 23/10/1366. خدا یار و نگهدار شما باشد.
شهید عزیز و گرانقدر علیرضا بهاری فرزند علیاوسط در تاریخ بیست و هشتم اسفند ماه سال 1347 در روستای گازران از توابع بخش خنداب (اراک) در یک خانواده مذهبی و انقلابی پا به عرصه وجود هستی گذاشت و در دامان مادری شجاع و با ایمان پرورش یافت. دوران کودکی خود را همچون سایر ایام خوش کودکی به پایان رساند و در سن هفت سالگی با شوق و شعف فراوان و هزاران آرزوی بیپایان پا به مدرسه و تحصیل گذاشت. دوره ابتدایی را با وجود مشکلات و سختیهای فراوان در دبستان روستای گازران به اتمام رساند و مدرک پنجم را با موفقیت اخذ نمود و برای ادامه تحصیل به علت نبود مدرسه راهنمایی در روستای محل سکونت، ناچاراً به خنداب عزیمت نمودند و پس از مدت کوتاهی به علل دوری مسافت و مشکلات، قادر به ادامه تحصیل نشد و علیرغم میل باطنی مجبور به ترک تحصیل و در روستا و در کنار پدر مشغول کار کشاورزی شد. در این ایام نوجوانی به خاطر پشتکار و جدیت و تلاش در عرصه کار و تولید و همچنین قدرت تحرک بدنی زبانزد خاص و عام بود. این شهید بزرگوار پس از سپری نمودن دوران پر جنب و جوش نوجوانی، وارد مرحله تازهای از زندگی خود شد و به خاطر جنگ تحمیلی در خود احساس مسئولیت در قبال خاک و میهن اسلامی ایران و دفاع از کیان جمهوری اسلامی مینمود، در شش ماهه دوم سال 1365 در قالب نیروهای بسیجی لشکر 17 به جبهههای جنگ اعزام گردید و طی این مدت در عملیات مختلف شرکت فعالی داشت. در حین حضور در بسیج و رسیدن به سن هیجده سالگی مشمول خدمت مقدس سربازی شد و با آغوشی باز و خوشحالی وصف ناپذیری به خدمت سربازی اعزام گردید و چون در بسیج آموزش کافی دیده بود مستقیماً به جبهههای جنگ اعزام شد و چون علاقه وافری به بسیج و لباس مقدس سپاه داشت به عنوان پاسدار افتخاری به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و این لحظهای بود که در خود احساس مسئولیت دو چندان نمود و به مدت چند سال در جبهههای جنگ حضور داشت و در عملیات خیبر در جزیره مجنون در اثر اصابت ترکشهای خمپاره دشمن بعثی از ناحیه سر، گردن، کتف و پا به شدت زخمی شده بود که ناچاراً جهت مداوا به یکی از بیمارستاهای تهران منتقل گردید. بعد از چهار ماه و پس از بهبودی کامل و انتظار طولانی خانواده به خانه برگشت و پس از چند روز خانواده ایشان متوجه شدند که وی زخمی شده است. در ادامه حضور در جبهه در عملیات کرکوک، عملیات کربلای چهار و پنج و همچنین در عملیات مرصاد حضوری فعال و غیورانه داشته است. پس از جنگ تحمیلی در سال 1367 همچنان به عنوان پاسدار افتخاری در خدمت نظام مقدس بود و در پادگانها و پایگاههای مختلف به آموزش سربازان مشغول بود و هم اکنون سربازانی که تحت نظر این شهید آموزش دیده بودند دائماً از خلوص نیت، بردباری شجاعت و مهربانی ایشان یاد میکنند. این شهید چون فرزند اول خانواده بود، خانواده و اقوام انتظار مراسم جشن ازدواج ایشان را داشتند ولی علیرغم اصرار فراوان به هیچ وجه حاضر به تشکیل خانواده نشد و این به این معنا بود که عشق جبهه و شهادت در وی ریشه دوانیده بود و جبهه و شهادت را بر تشکیل خانواده ترجیح میداد و خانواده در اولویت بعدی قرار داشت، انگار در این ایام دنبال گمشدهای بود و هیچ توجهی به این دنیای فانی نداشت و دائماً فکر و ذکرش جبهه، شهادت، بسیج و ... بود. پس از سپری شدن این ایام، شهید علیرضا بهاری برای انجام مأموریت به منطقه سرپل ذهاب اعزام شد و پس از مدتی از استقرارشان در تاریخ هشتم مهر ماه سال 1370 در برخورد با مینهای کاشته شده دشمن به درجه رفیع و عالی شهادت نائل گشت و به جمع سایر شهدای ایران اسلامی پیوست.