شهید ولیالله بهروزی در قریه اسفنجه در سال 1326 در خانوادهای روستایی چشم به جهان گشود سرپرستی این خانواده را پدر ایشان که کارگری ساده بود، بر عهده داشت، وی در سن شش سالگی به مدرسهای که در ده همجوار بود رفت و موفق به گرفتن مدرک پنجم ابتدایی شد اما بر اثر فقر مالی که بر این خانواده حاکم بود موفق به ادامه تحصیل نشد، از کودکی شغل پر مشقتی را عهدهدار شد، شغلی که بیشتر اولیاء و پیامبران الهی در ایام نوجوانی دارا بودند. شهید ولیالله چند سالی را شبانی میکرد تا این که پدرش اورا همراه خود به اهواز برد تا در کنار خویش مشغول کار شود.
وی پس از چند سالی عزم سفر به تهران نمود و در آن جا با برادر کوچکتر خود محمد تصمیم گرفتند که برای یاد گرفتن گچکاری در نزد استاد این فن بروند. ایشان بعد از مدتی کوتاه توانست این حرفه را فرا گیرد.
برادر شهید ولیالله را در سال 1349 به خدمت سربازی بردند ایشان بعد از فراقت از خدمت به شهر خمین مراجعت نمودند و در همان جا مشغول به کار شدند. در همان سال ازدواج کرد و در هنگام شهادت پنج پسر داشت. ایشان در درستکاری زبانزد همنوعان خود بود تا آن جایی که از او سراغ داریم و کسانی که این شهید عزیز برایشان کار کرده و صحبت میکنند هیچگاه در کارشان آن چه که از دستشان بر میآمده کوتاهی نمیکردند و توانسته بود صاحبان کار خویش را از خود راضی کند، ایشان با زیردستان خود بسیار مهربان و دلسوز بودن.
هیچگاه مشاهده نشد که عمداً حق کارگر و یا بنایی که برای او کار میکرد پایمال کند، شاگردان متعددی که نزد ایشان مشغول به کار بودند، همیشه او را به انصاف و عدالت یاد میکردند، این شهید بزرگوار از زمانی که خویش را شناخت امام(قدس سره) امت را به عنوان مرجع تقلید برگزید تا جایی که هر گاه استادکار دقیق و عادل میخواستند سراغ وی را میگرفتند.
شهید ولیالله بعد از هجرت برادر رضوانی و حضور روحانی بزرگوار برادر منتجبنیا در صحنه سیاسی اجتماعی خمین و حومه با روحی که بر اثر شهادت حاج آقا مصطفی در گل برگ پژمرده انسان دمیده شد، ایشان هم بر اثر همین حوادث و ارشادات روحانیت بهتر توانست بر خویشتن مسلط شود و در صحنه انقلاب حضور یابد، اولین درگیری مستقیم این شهید عزیز در روز شهادت سید رضا طباطبایی بود که مامورین، چکمهپوش طاغوت او را مجروح نمودند بطوری که در آن شب به علت ضرب و شتم زیاد نمیتوانست روی پای خود بایستد.
ایشان پس از این که بر اثر علاقهای که به روحانیت پیدا کرده بود همیشه در تمام اعتراضان بر علیه طاغوت شجاعانه شرکت میجست و هیچ حادثهای نمیتوانست در روحیه وی اثر منفی گذارد بلکه بلعکس او را محکمتر و مقاومتر مینمود تا این که براثر لطف خداوند که شامل ملت ایران شد انقلاب اسلامی به رهبری امام(قدس سره) امت به پیروزی رسید.
پس از پیروزی انقلاب ایشان وارد دادگاه انقلاب شد و با کمک برادران دیگر مشغول جمعآوری مدارک و اسناد محاربین و مفسدین که ظلمهای زیادی با عناوین مختلف به مردم مستضعف کرده بودند، شدند، تا از این راه بتواند مجرمین را شناسایی و بعد از تکمیل پرونده بدست میزان الهی بسپارد تا به سزای اعمالشان برسند. او به این مسئولیت مهم اکتفا نکرد و دنبال کاری میگشت که زحمت زیادتر و خدمتی مهمتر باشد به همین منظور در تعاون سپاه شروع به فعالیت نمود و به روستاها میرفت و به خانواده شهدا و بعداً با شروع جنگ تحمیلی به خانواده رزمندگان بسیجی سرکشی میکرد و از آنها دلجویی مینمود.
جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی که شروع شد این شهید بزرگوار شب و روز برایش مهم نبود و برای او فقط انجام وظیفه مهم بود، و در هر وقت از روستا به آن روستا و از این شهر به آن شهر میرفت تا وظایف محوله را به نحو احسن انجام دهد، و در هر فرصتی که پیدا میکرد به جبهه اعزام میشد.
بسیجی گردان روحالله(قدس سره) پس از سالها مجاهدت در نهایت در بیست و دوم اسفند ماه سال 1363 در شرق دجله و در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. برادرش محمد در شلمچه در سال 1365 در عملیات کربلای5 به شهادت رسید.