آدمی که منتظر است هیچ نشانه بزرگی ندارد، تنها با هر صدای در از جا بر میخیزد و همانطور که ته دلش خالی شده و قلبش به لرزه درآمده، به سمت درب خانه میدود و یا اینکه با هر صدای تلفن مثل پرندهای که از قفس رها شده پر میگیرد و به سوی آن میدود. اصلاً انسان منتظر هیچ نشانهای به جز انتظار ندارد. چشمانش به راه میماند و دلش در هوای رسیدن به معشوق پر میگیرد. انسان منتظر فرقی با انسانهای دیگر ندارد، همانطور که شباهتی هم به آنها ندارد. انسانهای منتظر گوشهای از قلبشان، گوشهای از روحشان و گوشهای از وجودشان را در جایی از جهان به جا گذاشتهاند و تمام عمر برای رسیدن به آن بال بال میزنند.
اما نه تنها من که همه ما مردان و زنانی را میشناسیم که تمام وجودشان را در قطعهای از این آب و خاک گم کردند و سالهای سال به انتظار آن نشستند که برخی به وصل رسیدند و برخی دیدار را به دنیای باقی موکول کردند. پدران و مادرانی که فرزندانشان را در راه این مرز و بوم از دست دادند و حتی پیکری از آنها به دستشان نرسید تا داغ دل خود را بر مزارشان سبک کنند.
شهید والامقام جمشید فتحآبادی در سال 1348 از خانوادهای از اهالی فتحآباد فراهان در شهر تهران در خانوادهای مؤمن و انقلابی، دیده به جهان گشود. او روزهای زیبای کودکی در کنار اعضای مهربان و صمیمی خانوادهاش پشت سر گذاشت و در دامن مادری مهربان و پدری زحمتکش رشد کرد. از کودکی باهوش بود و برای رفتن به مدرسه اشتیاق زیادی داشت. درسش را خوب میخواند و با همکلاسیها و دوستانش بسیار مهربان بود. کمکم به نوجوانی خوشرو و مهربان تبدیل شد که به همه اعضای خانواده مهر میورزید. خوبیهایش او را لایق وصل به حضرت دوست و لایق بالاترین جایگاه انسان یعنی شهادت کرد.
زمان سربازیاش فرا رسیده بود و میخواست تا با حضور در جبهه کاری کند کارستان و چون اهل روستا بود و از قدرت بدنی خوبی هم برخوردار بود، سعی میکرد تا همیشه در صف اول مبارزه و دفاع باشد و رو در رو با دشمن بعثی بجنگد. شیردلی بود که ترس را نمیشناخت و در دلش راه نمیداد. به لشکر 88 زرهی ارتش پیوست و مردانه در این یگان ایستادگی کرد و جنگید تا سرانجام پاییز عمرش فرا رسید و در بیست و ششم شهریورماه سال 1366 در منطقه عملیاتی سومار بر اثر اصابت تیر مستقیم به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی مفقود گشت.