من بر اساس مسئوليتي كه احساس ميكنم به جنگ عليه ضد الله پرداختم، من گام نهادن در اين مسير را فريضه اسلامي ميدانم؛ البته هدف نهايي ما پيروزي اسلام است. چه بكشيم و چه كشته شويم، پيروزيم. در راه خدا كه بهترين راههاست، پوينده و كوشنده باشيد. برادران و خواهران، قدر و ارزش يكديگر را بدانيد و از رذايل اخلاقي دوري كنيد.
)وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
پس از ستایش خداوند سبحان و درود بر رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) بالاخص حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امامخمینی(قدس سره شریف)، رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و ملت شهیدپرور ایران و با سلام بر پدر و مادر و خواهر و برادرانم و تمامی دوستان و آشنایان. اینجانب غلامرضا پاکبین فرزند محمدشفیع بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس نموده بودم، در راه پروردگار و برای پاسداری و نگهداری از انقلاب جمهوری اسلامی که خونبهای چندین هزار شهید و مجروح است، به جنوب کشور آمدم و به جنگ علیه ضد الله پرداختم. من گام نهادن در این مسیر خدایی را فریضه اسلامی میدانم؛ البته هدف نهایی ما پیروزی اسلام است. چه بکشیم و چه کشته بشویم، پیروزیم. هیهات که بیست سال از عمرم گذشت و هنوز اندر خم یک کوچهام؛ زیرا که از نعمتهایی که پروردگار به من داده، سپاسگزاری نکردهام و شرمنده و شرمسارم؛ بیشتر از همه از نعمت بزرگ خداوند نا سپاسیکردم که امام و رهبر و مرجع تقلید ما روحالله خمینی(قدس سره شریف) بتشکن باشد. توفیق نیافتم که بیشتر بشناسمش. افسوس و هزار افسوس! که با او هم عصر بودم، ولی از ولایتش بهره نجستم و به فرامینش نیندیشیدم ای مادر مهربان و عزیزم و ای پدر ارجمندم، مرا حلالم کنید و مبادا در فقدان من گریه کنید؛ چون گریه شما باعث ناراحتی من است و با استقامت و صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کنید و در بالای خانهمان پرچمهای سبز سوار کنید و افتخارکنید که فرزند حقیرتان در راه خدا به به این مقام بزرگ که همان راه حسین بن علی(علیهماالسلام) است رسیده.
ای برادران عزیزم، (حمیدرضا، علیرضا ، مجید و حسین آقا) راه خدا بهترین و برترین راههاست؛ پوینده و کوشنده این راه باشید. از خواهرانم... میخواهم شما نیز زینب(علیها السلام) زمان باشید و در راه خدا مبارزه کنید.
1. سوره آل عمران، 169.
غلامرضا در تاریخ پانزدهم مهر ماه سال 1341 در شهرستان درود و در خانوادهای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. پدرش به شغل رانندگی مشغول بود و نان حلال از عرق جبین به دست میآورد. در آن سالها نبودِ امکانات، زندگی را برای مردم سخت کرده بود. ولی با امیدی که داشتند زندگی را با قناعت در کنار یکدیگر به خوبی و خوشی میگذراندند.
او کودکیاش را با سختی و مشکلاتی که داشتند، در کنار پدر و مادری مهربان و دلسوز سپری کرد و هم در مدرسه درس میخواند و هم درس زندگی میآموخت. اهل نماز بود و قبل از سن تکلیف روزهاش را هم میگرفت و چه سخت بود روزهگرفتن در روزهای گرم تابستان؛ ولی او تاب میآورد و روزهاش را کامل میگرفت.
مهربانیکردن را از اخلاق حسنه اسلامی میدانست و سعی میکرد تا با همه مهربان باشد. در ایام جوانی همراه با خانواده به شهر اراک مهاجرت کردند؛ در آن هنگام، غلامرضا در کلاس دوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود و آغاز جنگ تحمیلی. او که در مقابل دشمن نمیتوانست بیتفاوت باشد، با ثبت نام در بسیج و طیکردن دوره آموزشی عازم جبهه شد. حضورش در منطقه جنگی دیری نپایید و در نوزدهم اردیبهشت ماه 1361 در نبرد با دشمن، زمانی که عملیات بزرگ بیتالمقدس برای آزادی خرمشهر قهرمان در جریان بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره، آسمانی شد. دوستان و همکلاسیهایش او را تا گلزار شهدای اراک بدرقه کردند و در کنار سایر همرزمانش به خاک سپردند.