کمکم به حرم نزدیک میشوم. گنبد طلایی دلنشینش از دور در قاب چشمانم میدرخشد و عشق و اشتیاقم برای رفتن بیشتر میشود. خستگی از پاهای بیرمقم به در میشود و با اشتیاقی دو صدچندان راهی حرم مطهر امام رضا(علیه السلام) میشوم. از کجا به کجا آمدهام فقط برای اینکه ساعاتی را در کنار این ضریح مقدس و در این حرم مطهر بنشینم و درد دل سبک کنم. دلم پر میکشد برای ساعاتی گفتگو با علی بن موسیالرضا(علیه السلام). دلم میخواهد از سالهای سخت زندگی بگویم و قلبم را سبک کنم. گوشهای مینشینم و به کبوترهای حرم نگاه میکنم. پرندههای زیبایی که سبکبالانه تا آبی آسمان پرواز میکنند و دوباره بر میگردند آنها هم میدانند که امنترین نقطه جهان همین حرم مطهر است. اشک گوشه چشمم را پاک میکنم و به یاد پدر میافتم. و خود را به خاک او میرسانم شهید گرانقدری که در همین شهر در نزدیکی همین حرم مقدس به خاک سپرده شده. غرق در افکار خود به سالهای نبود پدر میاندیشم و او را در ذهنم تجسم میکنم.
شهید محمدعلی نجاتیان شیر مردی که سفرهاش همیشه پهن بود و درب خانهاش به روی کسی بسته نمیشد. مردی مؤمن و متدین که علاقه زیادی به حضرت امام(قدس سره) داشت و همیشه در مراسمات مذهبی شرکت میکرد همانطور که در صحنههای انقلاب حضور فعال داشت. دلاورمردی که تکیهگاه امن فرزندان و مونس و همدم همیشگی همسرش بود و مهربانی و محبتش زبانزد همهکسانی بود که او را میشناختند.
در سال 1321 در روستای کفسان از توابع شهر مشهد در خانوادهای ساده و صمیمی چشم به جهان گشوده بود. پسر اول خانواده و نور دیده پدر و مادری بود که برای به ثمر رساندن فرزندان خود تلاش زیادی میکردند، پدر و مادری که با تمام توانشان برای کسب روزی زحمت میکشیدند.
در دوران جوانی ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد. شیر مردی که یک کارگر ساده بود که با زحمت زیاد وسایل راحتی و آرامش خانوادهاش را فراهم میکرد. او در زمان جنگ تحمیلی چون دیگر مردم ایرانزمین برای دفاع از سرزمین اسلامی خود آماده شد و در لباس مقدس بسیج به صورت داوطلبانه به سمت جبهههای نبرد پر کشید. بسیجی گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) چهار ماه در جبهه بود تا اینکه سرانجام در بیست و دوم اسفندماه سال 1363 در حین عملیات بدر در شرق دجله با اصابت ترکش به سرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهر مشهد به خاک سپرده شد.