بسم الله الرحمن الرحیم
(رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ).[1]
پروردگارا سینه مرا گشایش ده و کارم را بر من آسان فرما، گره از زبانم بگشای تا سخنم را بفهمند. درود فراوان بر مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یگانه پرچمدار اسلام و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب و سلام بر شهدای به خون خفته انقلاب اسلامی از کربلای حسین(علیه السلام) تا کربلای جنوب و غرب ایران. درود بر خاتم انبیاء(q) و حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و درود بر ابراهیم خلیلالله(علیه السلام) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و سلام بر بتشکن تاریخ که مبارزات بزرگ را انجام داد و سلام بر آن شهیدانی که راه خاتمالانبیاء(q) را ادامه دادند و با ایثار و فداکاری راه را برای ما فرش کردند و سلام بر خانواده معظم شهدا، معلولین، مجروحین، اسراء و مصدومین. امید است به یاری امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یاری قادر متعال، صبر و بردباری به این خانوادهها عنایت شود. ملت عزیز و شهیدپرور شما اگر واقعاً خود را مؤمن به اسلام میدانید و احکام قرآن را قبول دارید و این وصیتنامه را میخوانید، به خود آیید و حرکت کنید و دفاع کنید از اسلام و قرآن و راه سرور سالار شهیدان حسین بن علی(علیهما السلام) و به امر و فرمان امام خمینی(قدس سره) که همانا امر ولایت امر که از جانب الله سرچشمه میگیرد، گوش فرا دهید و پشتیبان ولایتفقیه باشید و بدانید که یکی از احکام قرآن، جهاد در راه خداست. همانا جهادی که شهیدان انجام دادند پس حکم شرعی و انسانی بر شما ایجاب میکند که برخیزید و سلاح مرا برگیرید و جای من و دیگر عزیزان را پر کنید و بدانید که خدا با گروه مؤمنان است و از هیچچیز باکی نداشته باشید. شما متکی به اسلام و قرآن و ولایت امر باشید. خداوند پشتیبان شماست و دست بکشید از این دنیای ناچیز و فانی و زودگذر برای دفاع از ناموس و اسلام و انقلاب و به شرق و غرب ثابت کنید که ما زیر بار ننگین نمیرویم و دفاع میکنیم از آنچه که صحبت میکنیم و از آنچه قرآن بر ما واجب کرده و بدانید که چشم برادران و مستضعفان جهان به شما دوخته شده است و شما هستید که با یاری الله و برای الله قدم بر میدارید، پیروزید و همیشه در همه جا برای هر کار انسانی و خوب، اول به نام خدا و به یاد خدا و برای خدا قدم بردارید که خدا پشتیبان شماست. شما ای خانواده شهدا که فرزندانتان را به اسلام هدیه کردید، شما وظیفهای مهمتر به دوش دارید و شما همانطور که چشم و چراغ این مملکتید، باید محکم و استوار در برابر چپاولگران شرق و غرب به ایستید و از شهادت فرزندانتان ناراحت نباشید و بدانید آنان در جوار خداوند زندهاند و روزی میخورند و خدا را شکر کنید که آنان رفتند با یاری اسلام و خون پاکشان را برای قرآن ریختند و شما افتخار کنید به این شهادتها و این مرگی است با عزت و شرف چه مرگی از این بهتر که در آخرت روسفید باشی و این یک انتخاب است نه انتحار. وای کسانی که خود را از این جبههها دور نگه داشتهاید و برای اسلام قدم بر نمیدارید و کنار نشستهاید و میگویید انقلاب برای ما چه کرد؟ کمی به خود آیید و فکر کنید که شما برای این انقلاب چه کردید و بترسید از آتش دوزخ، دوری کنید از گناهان و شیطان را از جمع خود بیرون کنید و کاری کنید که خداوند گناهان شما را ببخشد و بیائید به اسلام و انقلاب بگروید. فرمان و پیام امام(قدس سره) امت را گوش دهید و به خط امام(قدس سره) بگروید و از این زبانهای گویا در رأس امور جمهوری اسلامی پند گیرید و راه آنان را سرمشق زندگی قرار دهید و ای خواهران و مادران! شما با حجاب و وقار و سنگینی خود با عفت کلام و رفتارهای خوب و نشست و برخاست صحیح میتوانید راه شهید آن را ادامه دهید و از فاطمه زهرا(علیها السلام) سرمشق بگیرید و دست بکشید از تقلیدهای زشت بیگانه اروپا و غیره و از آن تبلیغات غیر مذهب اسلامی دوری کنید.
سخنی با پدر و مادر! باری پدر جان اگر از دست اینجانب فرزند خود نگران هستی، باید مرا ببخشی چون دست خودم نبود که به جبهه نیایم چون مرا میکشانید. پدر جان! اگر من شهید شدم بالای سر جنازه من نیا چون میدانم که طاقت دیدن مرا نداری. مادر جان! مرا ببخش. مادر جان آن شیر پاکت را بر فرزند خود حلال کن. خواهران و برادرانم اگر من شهید شدم، سلاح من را بردارید و بر زمین مگذارید. خواهرانم با حجاب اسلامی میتوانید حافظ خون شهیدان باشید. پدر جان! برای من نماز وحشت بخوانید و از شما پدر و مادرم میخواهم که من را در روستای شهوه در کنار شهید علی مرادی دفن نمایید. و از شما درخواست میکنم که 2 سال نماز صبح برای من بخوانید و 200 تومان به قربانعلی مداحی و 100 تومان به غلامعباس شفیعی بدهکار میباشم.
والسلام علی من التبع الهدی.
1. سوره طه، 25.
شهید علیاکبر فریدونی در اولین روز از خردادماه سال 1346 در روستای شهوه از توابع شهرستان اراک دیده به جهان گشود. از روزی که متولد شد به گفته مادرش گویی محافظی غیبی از وی مراقبت میکرد. در سن 4 سالگی بود که به زیارت حضرت ثامنالائمه(علیه السلام) رفتند که در هتل از بالکن طبقه دوم به داخل حیاط سقوط کرد، خانوادهاش با نگرانی به سراغش رفتند اما علیاکبر را روی زمین خندان یافتند و از این پیش آمد تعجب کردند. تحصیلات ابتدایی را در روستای محل زندگیاش آموخت و بعد از آن به علت کمبود امکانات در روستا دیگر نتوانست ادامه تحصیل بدهد و در کار کشاورزی به پدرش کمک میکرد.
علیاکبر بسیار پسر خوبی بود و همه اهل خانواده از او راضی بودند و هیچوقت باعث ناراحتی نمیشد حتی با خویشاوندان و آشنایان و همسایگان برخوردی مقبول و شایسته داشت و طوری بود که همه او را دوست داشتند. علیرغم آنکه تحصیلاتش در ابتدایی به پایان رسید اما به مطالعه علاقهی زیادی داشت و کتب مذهبی را مطالعه میکرد، آنها را خیلی خوب نگهداری مینمود.
به کار کردن علاقه داشت و از بیکاری رنج میبرد و از همین رو از پدرش خواسته بود زمینی برای او تهیه کند تا بتواند در آن کار کند. بعد از شروع جنگ تحمیلی بسیار مشتاق بود تا به جبهه برود و فکر و ذکرش معطوف به رزمندگان جبهه بود. همیشه برای آنها دعا میکرد و در امدادرسانی و پشتیبانی از سنگرها بسیار کوشا بود. تا اینکه با وجود مخالفتهای مادر و خواهرانش بالاخره خودش نیز توانست دورههای آموزش نظامی را طی کند و پا به عرصه جهاد و ایثارگری بگذارد. اما از اینکه بعضی اوقات مادرش یا خواهرانش از رفتن او به جبهه جلوگیری میکردند، ناراحت بود و میل داشت همیشه با اشتیاق خواسته او را که رفتن به جبهه بود، را تأیید کنند. او به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه رفته بود که در تاریخ بیست و دوم اسفندماه سال 1364 در جریان عملیات والفجر 8 در منطقهی جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به بدنش دار فانی را وداع گفت و به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.