معلم شهید احمد خانمحمدی در سال 1335 دیده به جهان گشود و در میان پنج برادر و دو خواهر قهر کرد، خندید، عشق ورزید، بالید و قد کشید. در همان ابتدا یعنی پا گذاشتن به مرحله درس و مدرسه احمد گمان میکرد که آموختههای آدمی از راه کتابهای درسی و معلم و کلاسهای قراردادی و کلیشهای به دست نمیآیند. از این رو به مشق و مدرسه و امتحان توجه زیادی نشان نمیداد. او بود و شور و حرارت او بود و شیطنتهای شیرین دوره کودکی و هر از چند گاهی تجدیدی و نمرههای تک.
گر چه او در دوران دبستان اهمیت چندانی به درس نمیداد اما با عبور از کوچه باغهای کودکی و ورود به مرحله نوجوانی و جوانی با هوش و دارای اطلاعات و معلومات فراوان بود. در زمینههای گوناگون فکری شرکت میکرد، نیک میاندیشید و به درستی پاسخ میداد به گونهای که در نگاه کسانی که با احمد هم کلام شده بودند به او یعنی پسر مشهدی غلامرضا خانمحمدی آقای افکار میگفتند.
شهید احمد خانمحمدی، آقای افکار در خردادماه 1356 بعد از گرفتن دیپلم از دبیرستانی در اراک، بیمیل نبود که معلمی پیشه کند. بنابراین با ورود به دانشسرای فرهنگ تهران و گرفتن مدرک فوق دیپلم به خدمت آموزش و پرورش در آمد. بعد از آن برای خدمت به اراک آمد. حالا او بود و نگاه پر معنی شاگردانش و بچههای مدرسه راهنمایی خنجین که آمده بودند کلمه و کتاب را این بار در کلام معلم جدیدشان بفهمند و واژهها را در باغ فکرشان بارور کنند. امّا جنگ، جنگ خونین ِقمهکشهای بزن بهادر بعثی با آبی آسمان نگذاشت کبوترهای امیدمان، شوقمان و خیالمان را تا آن بالا تا اوج به پرواز در آوریم. عراقیها به جنگ گلهای یاس سپید آمدند. آمدند تا جوانانمان را متلاشی کنند. آمدند تا ایمان مردم حتی عروسکهای بچهها را زیر پایشان له کنند. احمد خانمحمدی این معلم جوان در اندیشه آلالهها و آئینهها و اخبار مربوط به جبهههای جنگ بود. در اندیشه یلان شیردلی که قهرمانانه و جان بر کف به جنگ با فاجعه رفته بودند. بنابراین با مدرسه و شاگردانش وداع کرد و بعد از تعلیم فشرده جنگآوری در پادگان امام حسن مجتبی(علیه السلام) در تهران داوطلبانه و پر زنان به عنوان بسیجی گردان امام علی(علیه السلام) از تیپ 22 بدر به جبهه جنوب شتافت. حالا او معنی رؤیا و تعبیر خوابهایش را پیش از ورود به جبهه و جنگ و طعم شربتی را که در خواب نوشیده بود، در مییافت. در جبهه با شوخ طبعیهای خود گل خنده را بر لبهای مردان مینشاند، عشق میفشاند و با سنگرهایی که هر بار میساخت ماندگاری و پایداری را به کوه بلند بدل میکرد. سرانجام نوزده اردیبهشت 1361 و عملیات بیت المقدس فرا رسید و خاک غرب کارون، یک بار دیگر برخورد ِگلولهها و خمپارههای دشمن را روی تنش تجربه کرد. شهید احمد خانمحمدی آخرین سنگر خود را ساخته و مانند همیشه با قامت بلندش، ارتفاع آن را اندازه گرفته بود که سوت یک خمپاره، یارانش را به سنگر کشاند. بعد از انفجار، همرزمانش بیرون آمدند و پارههای تنش را، تکههای درخت بلند قامتش را مانند شکوفههای پرپر شده اردیبهشتی از روی خاک بر گرفتند. آری، شهید خانمحمدی با آتش انفجار گلوله دشمن تا اوج کوچ کرده بود.[1]
1. پلههای آسمانی، جلد 1، ص 106-109.