بسم الله الرحمن الرحیم
ای خدا تو بزرگتر از آنی که من تقاضا کنم و یا عذری بیاورم، تو خود میدانی که من چه بنده توبه کار خجالت زده شرمندهای هستم. تو خود هر کاری میخواهی بکن که من نه زبان دارم و نه تاب که با زبان از تو عذر خواهم و گریه و زاری کنم و عفوم کنی. اصلاً زبانم الکن است که با تو راز و نیاز کنم و اصلاً من تاب سختیهای کوچک این دنیا را ندارم چه برسد به عذابهای آن دنیا. من آنقدر بیچاره هستم که نه طاقت عمل تو را دارم و نه طاقت مهر تو را. خدایا تو که میبینی من آنقدر بنده سرکش بیچاره بدبخت تو هستم پس خودت رحم کن به بنده خودت؛ به هر حال من آنقدر بگویم که من آمدهام، تو را میخواهم آمدهام اینجا (جبهه) که از گناه دور باشم، از دشمنانت دور باشم، از غیبت و دروغ دور باشم، آمدهام که از یاران تو باشم، با اصحاب آقا اباعبدالله حسین(علیه السلام) باشم، با مؤمنین باشم، با مجاهدین باشم، با بندگان رزمندهات که بدنشان هزارها هزار به زیر تانک تکهتکه میشوند و از این جهان هجرت میکنند باشم، آمدهام اینجا که امام(قدس سره) ما میگوید به دست توانمندتان بوسه میزنم. با آنان باشم آمدهام با آنان باشم که میگویند: ما میرویم و شهید میشویم و میگویند: همین ما را بس که امام(قدس سره) پس از این عملیات خوشحال باشد که خوشحالی او خوشحالی همه است. حیات همه است، زندگی همه است، آخرت همه است و خلاصه هست و نیست همه است هرچند که با شهادت ما باشد. آمدهام که حداقل از گناه دور باشم. ای خدا ترحم کن، که اگر من را نبخشی ندانم که چه میکنی و نمیدانم که من طاقت چه عذابهای تو را دارم، همین را میدانم که من طاقت زخم شدن دست و پایم را ندارم اما نمیدانم که چطور آتش عذابهای تو را تحمل کنم. ای خدا من با یک کوهی از گناه آمدهام به اینکه مرا عفو کنی، ای خدا امیدوارم که اگر لیاقت شهادت باطنی در راهت که البته من لایق آن نیستم نصیب من شد امیدوارم که فکر دنیا، زندگی را از دل و روح من بیرون کنی و دل و روح من را در هنگام مرگ از دنیا، زن و خانه، پدر و مادر، فامیل و دوست، برادر و خواهر؛ طاهر و پاک گردانی و خالصم کنی. خلاصم کنی از این دنیا که من شهید درگاهت شوم نه اینکه بمیرم. ای خدا اگر مرا شهید میکنی این شهادت را کفاره گناهانم قرار بده و از گناهان من بگذر و قلم عفو بر آن بکشی ...
یا سَتّارَالعُیُوب اغْفِرْ ذُنُوبِي كُلَّهَا.
وصیت من نسبت به همسر و خانوادهام و دوستانم این است که نکند اسلام را فراموش کنند و امام(قدس سره) را از یاد ببرید که اگر این کار را بکنید و قدر امام(قدس سره) را ندانید آن وقت است که خدا دست از یاری شما بر میدارد که وقت بیچارگی و بدبختی ماست که خدا رحمتهای خود را از روی زمین میگیرد و میگوید: بچشید طعم طغیان خود را، که خدا نکند آن روز برای این مردم اتفاق افتد.
شهید مصطفی مظفری، در اولین روز از شهریورماه سال 1339 در روستای خیرآباد از توابع شهر اراک و در میان مردمی سادهدل و زحمتکش به دنیا آمد. او فرزند خانوادهای مؤمن بود که مهر اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را در دل داشتند و فرزندان خود را به گونهای تربیت کردند تا در راه خداوند گام بردارند. او روزهای خوش کودکیاش را در کانون پر مهر خانواده سپری کرد.
وارد دبستان شده بود اما بنا بر شرایط تحصیلی و مساعد نبودن اوضاع تنها تا سوم راهنمایی درس خواند و پس از ان ادامه تحصیل نداد. مدتی پس از فراغت از تحصیل با اینکه سن کمی داشت مردانه وارد عرصه کار شد تا کمکی به خانوادهاش کرده باشد و مسئولیتی در خانواده بر عهده بگیرد.
در جوانی برای یافتن حرفهای مناسب به شهر تهران مهاجرت کرد. حضورش در تهران مصادف شد با آغاز انقلاب اسلامی و مصطفی از همان روزهای اول حرکتهای مردمی به انقلابیون پیوست. مدتی در کمیتههای مردمی خدمت کرد و به پاسداری از دستآوردهای انقلاب میپرداخت. با شکلگیری سپاه پاسداران به عضویت آن نهاد انقلابی درآمد. جنگ که شروع شد مدتی را در کردستان خدمت کرد و سپس برای مقابله با دشمن با تیپ محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به قصر شیرین اعزام شد. سرانجام پس از ماهها حضور در جبهه در بیست و دومین روز از اسفندماه 1363 در منطقه قصر شیرین به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.