در روستای الوسجرد در یک خانواده کشاورز به دنیا آمد و به علت فقر مالی نتوانست به تحصیل بپردازد ولی از همان سن 12 سالگی مقید به انجام احکام و فرایض دینی بود و از کودکی به انجام کشاورزی پرداخت بیست و پنج ساله بود که ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 4 فرزند میباشد. در اوجگیری انقلاب او نیز به نوبه خود فعالیت میکرد و همیشه سعی داشت با آوردن روحانیون به ده مردم را آگاه کند و هر روحانی که به ده میآمد، او را به منزل خود میبرد و از او پذیرایی میکرد. در شب 22 بهمن که شب پیروزی انقلاب بود زمانی که قرار بود عدهای از ارتشیان از طریق جاده همدان - ساوه به تهران بروند، او نیز همانند بقیه مردم شهر در حالی که وسایلش را جمع کرده بود و باران هم به شدت میبارید، به جاده همدان رفته و جاده را با خاک بستند تا مزدوران نتوانند عبور کنند. پس از شروع جنگ تحمیلی، یک شب به پدرش میگوید؛ آیا میدانی امام(قدس سره) چه گفته؟ پدر میگوید: من فارسی نمیدانم. تو بگو چه گفت؟ میگوید: امام(قدس سره) فرموده جوانان داوطلبانه به جبهه بروند و مسئله جنگ را حلش کنند. من هم پیرو فرمان امام(قدس سره) میخواهم این کار را بکنم یا پیروز میشویم یا شهید. اما به گفته امام(قدس سره) در هر صورت پیروزیم. پدرش میگوید: تو اینجا کشاورزی! میتوانی با تولید بیشتر به اسلام کمک کنی ولی او قبول نمیکند. بعد از چندی یک پاکت نامه به دست پدرش میدهد و میگوید: این را نگهدار، بعداً لازم میشود. پدر چون سواد نداشته نمیتواند بفهمد چیست. اما بعداً متوجه میشود که شهید در آخرین نامهاش به خانواده مینویسد: من غسل شهادت کردهام. اگر شهید شدم به جوانان بگوئید که حتماً بیایید از اسلام و قرآن و مملکت پاسداری کنند. او به عنوان بسیجی گردان امام علی(علیه السلام) از تیپ 22 بدر در جبهه حضور یافت و در دهم اردیبهشتماه سال 1361 در جاده اهواز - خرمشهر به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.