بسم االله الرحمن الرحیم
( وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
... اینکه که کاروان عاشقان قبر اباعبدالله(علیه السلام) از جبهههای حق علیه باطل عازم کربلای حسینی(علیه السلام) هستند و میروند تا با عزم و اراده راسخ و استوار خود بر آند تا آخرین رشتههای ظلم و ستم را از بیخ و بن بر کنند، بر خود لازم دانستم که به خیل عاشقانه وارسته از دنیا و به جمع سپاهیان محمد(q) بپیوندم باشد تا با شرکت خود دین خود را نسبت به خون شهیدان ادا نموده باشم و فردای قیامت دیگر پیش روی جوانان 8 1 ساله امام حسین(علیه السلام) روسیاه نباشم.
و اما شما ای امت شهیدپرور ایران، و ای زنان و مردان با ایمان و ای کسانی که یک عمر میگفتید: ای کاش روز عاشورا با حسین(علیه السلام) بودیم و او را یاری میکردیم. خداوند شما را مورد امتحان قرار داد تا ببیند کدامتان راستگو هستید و کار این جنگ را آنقدر به درازا کشاند تا همگی امتحان خود را پس دادند. یک سری صادق بودند و راستگو آمدند و جهاد کردند چه با جانشان و چه با مالشان و گروه دیگر دروغ میگفتند و حتی از پوست جویی در راه این جنگ و انقلاب مضایقه نمودند. ای جوانان در را جهاد و فی سبیلالله به علیاکبر(علیه السلام) امام حسین(علیه السلام) اقتدا کنید و پیران ما باید به حبیب بن مظاهر(علیه السلام) و زنان ما باید در کار دین به فاطمه(علیها السلام) و زینب(علیها السلام) و سمیه اقتدا کنند. نکند در بستر مرگ بپوسید و بمیرید بکوشید قبل از آنکه مرگ به سراغ شما بیاید، شما خودتان به سراغ مرگ بروید. نکند زمانی که عدهای از جوانان وطن در دل سنگر شهید میشوند، شما در بستر گرم بمیرید که علی(علیه السلام) در محراب به شهادت رسید و حسین(علیه السلام) در صحرای داغ و سوزان کربلا..
پدر و مادر عزیزم! امیدوارم که در شهادت من زیاد گریه نکنید و از شما حلالیت میطلبم، چون که شما یک عمر زحمت مرا کشیدهاید و از برادران و خواهرانم میخواهم که در راه خدا قدم بردارند. به جز راه خدا راه دیگری نروند و از تمام دوستان و فامیل میخواهم که جبهه را خالی گذارند راه شهیدان را ادامه دهند. در ضمن من را در نزدیکی قبر نبی خاک کنید چون که من به دنبال نبی بودم و به راه او رفتم و راه نبی، راه حسین(علیه السلام) بود. در آخر از تمام مردم ده طلب بخشش را دارم.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید مرتضی قاسمی از کودکی انسانی فعال و درستکار بود. همیشه در هر کجا طرفدار حق و حقگو بود. در خانوادهای کشاورز رشد و نمو نمود و تا موقع سربازی به فرموده امام(قدس سره) به لباس مقدس سربازی را پوشید و تا پایان خدمت در تمام عملیاتها حضور فعال داشته و بارها گفت: انسان که باید بالاخره فانی شود،، چه بهتر در راه دین و قرآن و حقانیت باشد. قبل از خدمت سربازی ازدواج نمود که ثمره آن دو پسر میباشد تا بالاخره در جبهه جنگ به راهی که دوست داشت، رفت و قربانی راه اسلام شد.
از اول انقلاب در داخل روستا افراد همسال را دعوت به تظاهرات مینمود تا چون خبر آمدن امام(قدس سره) از پاریس از رادیو پخش شد، به عشق امام(قدس سره) با چند نفر از بچههای روستا راهی تهران شدند تا در استقبال از امام(قدس سره) عزیز شرکت نمایند. خلاصه مرتضی شهید پیرو کامل راه مرتضی علی(علیه السلام) بود تا بالاخره در دوستی امام(قدس سره) و پیشوای راستین خود جان را فدا کرد.
بعد از پیروزی انقلاب شغل و فکرش به اعلامیههای امام(قدس سره) بود تا از رادیو اعلامیهای با سخنی از امام(قدس سره) پخش میشد، به گوش تمامی اهالی میرساند و مردم را تشویق شورش علیه رژیم طاغوتی مینمود و رهبری تظاهرات جوانان را در روستا به عهده داشت و هنگامی که برای جبهه کمک احتیاج میخواستند، در جمعآوری کمکهای مردمی پیشقدم بود و با مسئولین همراهی و همگامی کامل داشت و عاشق امام(قدس سره) انقلاب بود. بعد از اینکه ازدواج کرد پدر و مادرش گمان کردند از جبهه و جنگ دل بر میدارد ولی چون گوهر پاک نخواهم که شور به عشق و علاقه او نسبت به امام(قدس سره) و انقلاب دو چندان شد و هر چند پدر مادرش برای او دلیل و برهان میآوردند، برای ادامه زندگی یک حرف بیشتر نمیزد و آن این بود:
تا این جنگ پایان نپذیرد و اسلام پیروز نشود، از من انتظار زندگی کردن در میان خانه نداشته باشید. من هرگز نمیتوانم بپذیرم که برادرانم در جبهه مشغول نبرد باشند ولی من در رختخواب راحت بخوابم.
او به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه رفته بود که در سوم بهمنماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.