بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت ارثی است که از اولیا به ما رسیده است. ما از شهادت باکی نداریم چرا از شهادت میترسید، مگر کودکی سراغ دارید که از شیر خوردن بترسد؟ به نام ایزد یکتا، به نام رب بیهمتا، درود من به رهبر کبیر انقلاب و قلب ملت ایران و درود من به ملت ایران و درود من به اسلام و مسلمانان، درود من به مجاهد فی سبیلالله اینک که بهترین موقعیت برای مبارزه با کافران و مشرکان پدیدار گشته و اینک که مزدوران به کفن و خاک مقدسمان هجوم آوردهاند، فرصت برای دفاع از دین برترمان، اسلام و سرزمین دلاوران و امت شهیدپرور از دست نمیدهیم و از تمام ایرانیان و مسلمانان میخواهیم تا در این جهاد مقدس شرکت کنند زیرا که خدا یار و یاورمان است و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمانده ماست. من به همراه آن کس که او به سوی حق گردانید، میروم. چرا از شهادت میترسید؟ ... .
ما مرد جنگیم و تسلیم برای مسلمانان معنی ندارد. یا پیروز میشویم و یا شهید در هر دو جهت پیروزی با ماست.[1]
پدر و مادر عزیز خیلی دوستتان دارم، لکن خدای اسلام را بیشتر دوست دارم. اگر من شهید شدم، من از شما میخواهم که برایم گریه نکنید و شاد باشید که شما هم فرزندی در راه اسلام و قرآن قربانی دادهاید، مانند دیگر سربازان اسلام از زمان پیغمبر(q) تا به حال و بنا به گفته امام خمینی(قدس سره) کبیر که خون ما رنگینتر از آن نیست.
... و اما برادران گرامی با سلامی که از راه دور و در سنگر مبارزه علیه دشمنان اسلام، خدمت شما عزیزان میرسانم. به شما توصیه میکنم ضمن اینکه سنگر بسیج را فراموش نمیکنید، سنگر مدرسه چنانچه مهمتر از سنگر جهاد و بسیج نباشد، مساوی با آن است. انشاءالله که شما در این راه موفق باشید و نگذارید اسلحهای که در دست من علیه کفر به کار برده میشود، به زمین بیفتد و شما هم در این مبارزه شرکت کنید و تو ای یگانه خواهرم به شما سفارش میکنم که زینبی(علیها السلام) باشید و پیام خونین مرا حداقل به خواهران برسانید و این تنها سفارش من به شما است که به خواهران بگویی اگر برادر من خونش را در راه اسلام داده است، شما با حفظ حجاب خود به خون او احترام بگذارید.
2. امام خمینی(قدس سره).
شهید غلامرضا قجری در سال ۱۳۴۲ هنگامی که امام عزیزمان خمینی(قدس سره) کبیر را به تبعیدگاه میبردند، در نراق در خانوادهای مذهبی و زحمتکش متولد شد. در سال ۱۳۴۸ تحصیلات را شروع و در حین تحصیل، پدر را در امور کشاورزی یاری میکرد. پس از تحصیلات ابتدایی در سال ۱۳۵۴ به تهران رفت و در مغازه منبتکاری شروع به کار کرد و پس از چندی با آن که چندان زمانی از کارآموزی او نمیگذشت، باید گفت: یکی از برجستهترین هنرمندان جوان در این هنر به شمار میرفت.
او در سال ۱۳۵۵ به نراق آمد و همچنان به فعالیت خود ادامه داد و در صحنههای انقلاب حضور فعالانه داشت. پس از پیروزی انقلاب با توجه به جوی که در آن وقت در نراق حاکم بود، به شهر قم هجرت نمود و در آن شهر مشغول فعالیت شد. پس از مدتی مجدداً به نراق مراجعت و شغل منبتکاری را ادامه داد. او یکی از اعضای مؤثر بسیج نراق بود.
او در تمام این اوقات خصوصیات اخلاقیاش زبانزد خاص و عام بود و حتی دشمنان از برخورد ایشان به نحوی تعریف میکردند.
شهید غلامرضا در پنجم دیماه سال 1360 به جبهه سومار اعزام شد و پس از ۳ ماه به نراق برگشت و از آنجایی که طعم مبارزه را در راه خدا چشیده و از طرفی مواجه با شهادت چند تن از دوستانش شده بود، لحظهای آرام نداشت و سرانجام هنگامی که در کنار همرزمش علیرضا در گردان عمار از تیپ 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خدمت میکرد، در هفدهم اردیبهشتماه سال 1361 این دو همسنگر قهرمان و دو همدم مهربان در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس در روز جمعه (تولد مولا علی(علیه السلام) با رمز یا علی بن ابیطالب(علیهما السلام)) به گفته شاهدان عینی شجاعانه با کفار بعثی مبارزه کردند و با دیدار معبودشان شتافتند. پیکر پاک او پس از یک هفته در روز جمعه ۲۴/۲/۱۳۶۱ تشییع و در زادگاهش نراق و در گلستان شهدا به خاک سپرده شد.[1]
1. صحیفه عاشقان نور، ص 72، با اندکی تغییر.