بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
من خیلی به درگاه خداوند نالیدهام و گریه کردهام و از او حاجت خواستهام تا مرا به آرزوی نهایی خود یعنی شهادت برساند اما تا کنون هر چه در زدهام جواب نشنیدهام و امیدوارم به زودی بشنوم.
گریه نکن ای مادر عزیزم که هر قطره اشک تو تیری است بر جگرم، سرت را بلند کن و با صدای بلند بگو ما پیروزیم و ما به مادرانی همچون شما وعده خواهیم داد که شمایید در بهشت موعود چون هدیه کردید فرزندانتان را در راه خدا. پس گریه نکن چون امام(قدس سره) بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت خوشحال و امیدوار باش. مادر جان اگر من به جبهه میروم نه به خاطر خون برادرانم است بلکه به خاطر رضای خدا میباشد و این درخت اسلام است که باید با خون امثال ماها آبیاری شود و من این درس را از برادرانی که شهید شدند آموختم و راهشان را تا آخرین نفس ادامه میدهم.
و اما پدر و مادر عزیزم و خواهران و برادران عزیزم از شما حلالیت میطلبم و امیدوارم که این هدیه ناچیز در راه خداوند متعال حلال کنید و از تمام دوستان و آشنایان و رفقا حلالیت طلب میکنم و هر کس که از من پولی یا چیزی طلب دارد به خانوادهام اطلاع دهد و دریافت نماید و من هم از هر کس چیزی میخواهم حلال مینمایم و اما پدرم من در حدود 1000 تومان به استاد علی بدهکارم و امیدوارم که بپردازید و اگر وقت کردید با نماز قضا مرا شاد کنید و من از تمام شماها میخواهم که در راه خمینی(قدس سره) لبیک بگویید زیرا این حرف خداست.
با عرض احترام سید غفار میر غفاری، مورخه یکشنبه 17/11/61 در دشت رقابیه.
شهید سید غفار میر غفاری از سلالهی سادات و از ارادتمندان به خاندان اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بود که در نهمین روز از خردادماه سال 1344 در روستای هفته از توابع شهرستان شازند و در خانوادهای مذهبی و متدین و روستایی، دیده به جهان هستی گشود. دو برادر و چهار خواهر داشت که همه چون کوه در کنار هم در خدمت خانواده بودند. سید غفار در همان سالهای کودکی تربیتی سالم و اسلامی داشت و با احکام الهی و معرفت دینی آشنا شد و با روی آوردن به نماز پای به مسجد نهاد و در مسجد بود که با دوستانی انقلابی و ارزشی آشنا شد. دوستانی که با هم به مدرسه رفتند و با هم به جبهه و در آخر اکثرشان به شهادت رسیدند.
دوران نوجوانیاش را با مدرسه و درس آغاز کرد و توانست با جدیت و تلاشی که داشت پنج سال ابتدایی را در روستای هفته درس بخواند و برای دوره راهنمایی به شهرستان شازند رفت و این دوره را هم با تمام پشت سر بگذارد. اهل درس بود و تحصیل را دوست داشت. برای همین راهی شهرستان اراک شد و در دبیرستان سهم الملک بیات در رشته علوم انسانی مشغول به تحصیل بود که جنگ به روزهای اوجش رسیده بود. سید به بسیج رفت و نامنویسی کرد و پس از دیدن دوره آموزشی به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) از لشکر 17 راهی جبهه شد.
حدود سه ماه در جبهه بود تا سرانجام در بیست و دوم اسفندماه سال 1361 در منطقه پاسگاه زید بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. گلزار شهدای روستای هفته شازند باز هم شاهد تشییع پیکر جوانی بود که در راه آزادی و عزت و اقتدار ایران سرافراز روحش و آسمانی و جسمش معطر به عطر شهادت شد، سید جوانی که تنها 17 بهار از عمرش سپری شده و پدر به جای لباس دامادی، کفن سفیدی بر تن نحیف و تیرخوردهاش کرده و او به را به دل سرد خاک سپرد.