بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا، به یاد خدا و برای خدای محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم).
) وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. با تقدیم سلام و درود فراوان بر منجی عالم بشرین مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آل محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و نایب بر حقش امام خمینی(قدس سره شریف) و به امید پیروزی و موفقیت رزمندگان اسلام در جهاد اکبر و جهاد اصغر.
میخواهم درد دل خود را بگویم، ولی افسوس که غمهای درون خود و ایثارهای در جبهه را نمیتوانم از دل و قلم بیرون بیاورم و بر روی کاغذ بیاورم. حال که این نامه را مینویسم، در جایی هستم که بعضی از مردم خانه و کاشانهشان را به دولت هدیه کردهاند تا شاید خدمتی به اسلام و مردم شهیدپرور اسلام کرده باشند. ای برادر و خواهری که داری این وصیتنامه را میخوانی، وصیت من همان پیام امام(قدس سره شریف)، پیام مستضعفان، پیام شهدا و در آخر پیام حسین(علیهم السلام) است. ای برادر و خواهری که وصیت نامهای از هر شهیدی را خواندهای و درون تو انقلابی صورت نگرفته و دورن تو اثری نداشته و هیچ گونه مسئولیتی احساس نکردی، پس چه بهتر است که این وصیتنامه را نخوانی و بار مسئولیت خود را سنگینتر نکنی. سخن من با کسانی است که بعد از این همه سال انقلاب و جنگ میان اسلام و کفر هنوز به خود نیامده و متوجه نشدهاند که این انقلاب محرومان است، انقلاب، ادامه دهنده راه پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خداست، ادامه دهنده خون ناحق ریخته شده حسین(علیهم السلام) است، این انقلاب ادامه دهنده انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ادامه دهنده همه انقلابهای گذشته و حال و آیندهای است تا انشاءالله با ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) کفر از روی زمین برچیده شود و حق سر تا سر گیتی را فرا گیرد. نمیدانم از چه چیزی سخن بیاورم، از زر و زیور و دنیا بگویم، از گناهانم در دنیا بگویم، از بی وفایی دنیا بگویم که واقعاً چه اسوههایی را از ما گرفت و یا سخن از کسانی که چشم به مال و منال دنیا بستهاند، دنیا زود گذر است، دنیا مانند مار زخمی است که هر لحظه امکان داد انسان را در یابد و نیشش را بزند. نمیدانم کسانی که چشم به دنیا دوختهاند، آیا نمیدانند دنیا وفایی ندارد و هیجکس راه پیش خود نگه نمیدارد و نمیدانند که قیامت و دوزخی در کار است. در حال حاضر عمر زیاد، در دنیا صد سال است و نیمی از آن چون یک چشم به هم زدن گذشته و باقی آن نیز خواهد گذشت. ای مردم چشم دل را باز کنید، دنیا میگذرد و وفایی ندارد و تنها دو چیز انسان را همراهی میکند که همانا اعمال نیک و خوب و زشت و بد انسان است. در آخر سخنی با پدر و مادر و خواهران و برادرانم.... چون مادر مهدی زینالدین که میگوید: ای کاش به اندازه رگهای گردنم فرزند داشتم و به جبهه میفرستادم، این گونه باشید و از پدرم میخواهم مرا ببخشد، چون در طی این چند سال نتوانستم خدمتی به شما بکنم و همچنین از داداش و خواهرانم میخواهم که مرا ببخشند اگر من برادر خوبی برای آنها نبودم و در پایان از ملت حزب الله میخواهم که همیشه یار و یاور امام(قدس سره شریف) و پیرو خط ولایت فقیه باشند.
پدر و مادر عزیز از این که من فرزند خوبی برای شما نبودم، جداً معذرت میخواهم و امیدوارم مرا حلال کنید و از مادرم میخواهم اصلاً گریه نکند، چون گریه شما باعث ناراحتی من است و از خواهرانم میخواهم در پشت جبهه به رزمندگان کمک کنند و از برادرانم میخواهم اسلحه مرا نگذارند به زمین بیفتد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، خمینی(قدس سره شریف) را نگهدار.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید سیدرضا حیات غیبی؛ در روستای امامزاده یوجان از توابع شهرستان خمین چشم به جهان گشود. دروس ابتدایی خود را در همان روستا گذراند و بعد جهت ادامه تحصیل در دوره راهنمایی در شهر خمین به تحصیل ادامه داد و دوره نظری خود را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی گذراند.
از بدو شروع انقلاب با توجه به این که سن زیادی نداشتند، ولی آن قدر به امام(قدس سره شریف) و رهبر کبیر انقلاب علاقمند بود که دوشا دوش دیگر امت مسلمان در دوران انقلاب فعالیت میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با شرکت در مساجد و شرکت در سخنرانیها در صحنه انقلاب حضور داشت و از شروع جنگ تحمیلی اصرار به حضور در جبهه داشت، ولی به علت کمی سن، بسیج از نام نویسی ایشان جلوگیری میکرد.
در سال 1364 برای اولین بار بسیج با نام نویسی ایشان موافقت نمود. وقتی نامبرده اسم نویسی نمود و به منزل برگشتند، برای روز حرکت لحظهها را میشمارد و از خوشحالی نمیدانست چه کار کند. پس از آن چهار مرحله به جبهه اعزام شد و ضمن شرکت در پنج عملیات دو بار نیز مجروح گردید. سیدرضا پس از نزدیک به دوازده ماه حضور داوطلبانه در خط مقدم جبهه در آستانه بیستمین سال زندگی به عنوان بسیجی گردان امام حسین(علیهم السلام) در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه عراق شرکت کرد و در بیست و هشتم اسفندماه 1366 بر اثر اصابت ترکش به سر و سینهاش به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید پس از تشییع در زادگاهش به خاک سپرده شد.