بسم الله الرحمن الرحیم
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ. آن کس که مرا طلب کند مییابد، آن کس که مرا یافت، میشناسد، آن کس که دوستم داشت، به من عشق میورزد، آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم کشتهام میشود و آن کس که کشتهام شود خون بهایش بر من واجب است و آن کس که خون بهایش بر من واجب است پس من خودم خون بهایش هستم.
سلام و درود بر ملت شهید پرور ایران كه با كمك خود مشت محكمی بر دهان مزدوران زدهاید. خداوند این منافقان كوردل را كه از كفار صدر اسلام خونخوارترند نابود سازد انشاءالله.
ملت ما با همت مسلمین جهان دست خونآشام شرق و غرب را از سایه كشورهای اسلامی كوتاه كرده و راه را برای رسیدن به سرزمین مقدس قدس هموار سازند. خدایا تو خود گواهی كه من برای یاری دادن به دین مقدس، جان بر كف نهاده و به این آیه ) ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ).[1] لبیك گفتهام، باشد كه مرا یاری نمایی. تقاضا دارم كه پس از شهادتم هیچكس به حال من نگرید و به همدیگر تبریك بگویید و هیچ ناراحتی به خود راه ندهید كه من در آخرت سرافراز باشم. وصیت من بعد از مرگم این است كه حتماً مرا در اراك به خاك بسپارید و لباسهای مرا به جنگ زدهها بدهند و كتابهایم را به برادرم اسلامعلی میبخشم تا استفاده كامل را از آنها بنماید و دیگر وسایلم را بفروشند و به بینوایان كمك و انفاق كنند.
سخنی دارم با خانواده:
ای پدر مهربان و عزیزم! سلام مرا بپذیر، حلالم كن چون در زندگی خیلی اذیتتان كردهام. ای پدر ) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ).[2] و با استقامت، صبر و شكیبایی از انقلاب اسلامی دفاع كنید مبادا روحیه خود را ببازی و گریه كنی و به امام(قدس سره) عزیزم دعا كنید چون او بود كه به داد اسلام رسید و اسلام را زنده نمود. مادر مهربان عزیزم سلام من را بپذیر. حلالم كن مبادا در فقدان من گریه كنی و افتخار كن كه فرزندت در راه خدا به این مقام بزرگ رسیده است. ای خواهر تو نیز زینب(B) زمان باش و در راه خدا مبارزه كن. ای برادران عزیزم صفرعلی و اسلامعلی سلام مرا بپذیر و از خط امام(قدس سره) پشتیبانی كنید. آخرین پیام من به شما این است كه هیچ وقت بجز الله، ایمان، شهادت و خدا گونه شدن نپذیرید اگر حتی تحمیلی نیز باشد چون دنیا زود گذر است و بیوفا.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. والسلام علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الشهداء و الصالحین. سلام مرا به برادران انجمن اسلامی برسانید و در كارشان كوشا باشند 30/2/61
خاطره از زبان برادر شهید:
بعد انقلاب با بچههای گروهکی درگیر بود. گفتم: با آنان درگیر نشو و مراقب باش خندید و گفت: نترس باید آنها را ارشاد کنیم تا به راه راست برگردند. ماه رمضان در تابستان بود و شبها درو میکردیم و روزها استراحت میکردند.
1. سوره غافر، 60.
2. سوره بقره، 153.
شهید عبدالمناف داودی در نهم فروردین ماه سال 1339 شمسی در یک خانوادهی مذهبی در روستای اسفندان از توابع شهرستان کمیجان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود. او از کودکی تیز هوش بود و علاقه خاصی به مسائل و احکام مذهبی داشت. از پنج سالگی به آموزش قرآن پرداخت و در شش سالگی قرآن را به طور کامل فرا گرفت. در هفت سالگی راهی مدرسه شد و پس از انجام دوره ابتدایی و راهنمایی در سال 1356 برای ادامه تحصیل به شهرستان اراک رفت و در رشته راه و ساختمان در هنرستان فنی شهید باهنر اراک به درس خواندن ادامه داد.
ویژگی اخلاقی و رفتار و برخوردش وصف ناپذیر بود. او نه تنها یک دوست مهربان بلکه یک معلم اخلاق برای دوستانش بود به طوری که حسن اخلاق او همه را به خود جلب و جذب میکرد. تمام مخارج ایام تحصیل و زندگیاش را از راه کار کردن به دست میآورد. چهره بشاش و برخوردی مودبانه و مهربان داشت و اکثر اوقات خود را صرف خواندن قرآن و کتاب و دعا مینمود. روحیه عجیبی داشت. در راه عقیدهاش ذرهای هراس به خود راه نمیداد. او عاشق اسلام و انقلاب و در نهایت عاشق خدا بود و همین عامل عشق به معبود و مذهب مقدسش بود که هر لحظه آرزویش شهادت در راه خدا بود.
با جهیدن اولین جرقه انقلاب اسلامی در سال 1356 فعالیت سیاسیاش را آغاز کرد. در آن هنگام که مردم مسلمان ایران به جنایات رژیم منحط پهلوی واقف شده بود، هر روز تظاهراتی بر علیه این رژیم دست نشانده مینمودند. در به راه انداختن این گونه تظاهرات و راهپیمائیها در اراک و روستاهای تابعه سهم بسزایی داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با فرمان امام(قدس سره) امت مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی (بسیج مستضعفان) به آموزش نظامی پرداخت و پس از طی دوره کوتاه مدت آموزش فعالیت خود را در بسیج اراک شروع کرد و همزمان با آن به عضویت انجمن اسلامی هنرستان شهید باهنر در آمد و فعالیتهای اصلیاش از اینجا آغاز شد. تعصب و علاقه شدیدی نسبت به انقلاب داشت. زندگی مادی برایش بیاهمیت بود و تعلم اعمالش در محور ایمان به معنویت دور میزد. در مبارزه و دستگیری گروههای محارب و منافق ضد اسلام و وابسته به اجانب به خصوص در کشف ستاد و لانههای آنان نقش مهمی داشت.
با شعلهور شدن آتش جنگ تحمیلی و با تجاوز علنی صدامیان کافر به خاک پاک میهن اسلامیمان طاقت نیاورده و با توجه به این که در سال چهارم هنرستان درس میخواند درس و تحصیل خود را رها نموده و از طریق بسیج (سپاه پاسداران) به جبهههای خوزستان اعزام گردید. در عملیات فتح المبین شرکت فعال داشت و از جان گذشتگیهای زیادی از خود نشان میداد. او بیش از یک سال حضور مداوم در جبهه در عملیات عظیم بیت المقدس شرکت نمود و بعد از حماسه آفرینیهای فراموش ناشدنی در گردان امام حسن(علیه السلام) تیپ 22 بدر در نوزدهم اردیبهشت ماه سال 1361 در جاده اهواز - خرمشهر به شهادت رسید. پیکر مطهرش در زادگاهش به خاک سپرده شد تا ده ماه بعد میزبان برادر شهیدش اسلامعلی باشد.