بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله در هم كوبنده ظلم و ستم و یارى كننده مستضعفان و پاسدار حرمت خون شهیدان. مادرجان این وصیتنامه را هنگامى مینویسم كه در قلبم احساسى از شور و عشق به خدا و جنگ علیه كفار. مادر جان و پدر جان دوستتان دارم و از شما و همه ملت ایران میخواهم كه دعا كنند در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و طول عمر براى امام(قدس سره) و براى رزمندگان اسلام در جبههها امیدوارم كه بتوانیم با كمك سایر رزمندگان جان بر كف بتوانیم پیروزى نهایى را به امام(قدس سره) امت بر ملت شهید پرور تقدیم كرده و روح شهیدان را از این پیروزى شاد كرده باشیم. باید اعتراف كنم كه به قول امام(قدس سره) این ملت الهى شده است و كمكهاى مردم در جبههها چنان فراوان است كه ما نمیتوانیم چطور از این ملت تشكر كرده و امید داریم كه بتوانیم جواب گوى این همه محبت مردم بوده و با كفار تا آخرین قطره خون خود بجنگیم. مادر جان هنگامی كه بر سر قبر من میآیى یا هنگام تشییع جنازه من زیاد گریه نكن و در هنگامی كه جنازه من را دیدى به یاد و شهداى كربلا بیفتى. یاد امام حسین(علیه السلام) و علىاكبر(علیه السلام) و علىاصغر(علیه السلام) حسین(علیه السلام) را در ذهن خود مجسم كنى هر چند كه من حتى تصور آن را هم نمیتوانم بكنم كه مانند حسین(علیه السلام) به شهادت برسم ولى افتخار میكنم كه خداوند این افتخار را به من داده كه بتوانم در جنگ به جهاد علیه كفار بپردازم. پدر و مادر جان! امیدوارم من را ببخشید كه در آرزوى شهادت در راه الله و امام(قدس سره) امت میروم. حضور برادران و خواهران سلام میرسانم و امیدوارم كه سلامت باشید. و از برادرانم میخواهم كه راه من را ادامه دهند و تا نابودى كفر جهانى به سركردگى آمریكا دست از مبارزه بر ندارند و از خواهرانم میخواهم كه زینب(B) گونه پیام من را به ملت عزیز برسانند. راستى مادر میدانى چرا من میگفتم فرزند خواهرم را زینب بگذارید من میخواستم كه بعد از شهادتم زینبى باشد كه پیامرسان خون شهید باشد. مادر عزیزم در ناگواریها همچنان كوه محكم باش و اندوه به دل راه مده و لحظهاى از یاد و ذكر خدا غافل مشو.
اینجا ما در تیپ 22 بدر هستیم و در یکی از گردانها محسن درخشان و رضا یوسفی و احمد عراقی بچه محلهها هستند و ما تنها نیستیم به دلیل کمی وقت برای این که من اینجا مسئول تدارکات دسته هستم و میخواهم برای بچهها غذا ببرم نامه را در همین جا خاتمه میدهم به امید پیروزی. خدا یار و نگهدارتان باد. دوستدار شما داود داودی.
)رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ).[1]
خاطره:
به مادرش گفت: اسم خواهر کوچکم را زینب بگذارید. وقتی از او علت را پرسیدیم جواب داد: میخواهم او اخلاق و رفتار زینبی داشته باشد و از حق و حقیقت دفاع کند.
1. سوره بقره، 250.
شهید داود داوری در سیزدهم مرداد ماه 1343 در خانوادهای مذهبی و متدین در تهران به دنیا آمد. پدرش به کسب و تجارت مشغول بود و به همین دلیل مدتی ساکن تهران بودند و پس از مدتی مجدداً به شهر اراک بازگشتند. داود دوران کودکی را در این شهر آغاز کرد و دوره راهنمایی را در مدرسه دهخدا به اتمام رساند. او از نوجوانی با حضور در مسجد کتابخانهای راه اندازی کرد و بیشتر وقت خود را با مطالعه سپری میکرد. ورودش به دبیرستان مصادف شد با انقلاب اسلامی مردم و داود از همان روزهای ابتدایی با حضور در راهپیماییها همراه مردم شد.
پس از پیروزی انقلاب در پایگاه 12 حزبالله عضو شد و به عنوان یک بسیجی فعال به پاسداری از دست آوردهای انقلاب میپرداخت.
در شروع جنگ تحمیلی در کلاس دوم دبیرستان در رشته علوم تجربی تحصیل میکرد که آموزشهای بسیج را پشت سر گذاشت اما به دلیل کافی نبودن آموزش به جبهه اعزام نشد. در سال 1360 برای کامل شدن آموزش به تهران اعزام شد و یک دوره آموزش 45 روزه را طی کرد و در اواخر همان سال راهی مناطق جنگی جنوب کشور شد.
سرانجام این بسیجی دلاور که در گردان امام حسن(علیه السلام) از تیپ 22 بدر خدمت میکرد، در مرحله اول عملیات بزرگ بیت المقدس در تاریخ نوزدهم اردیبهشت 1361 در منطقه عرایض خرمشهر هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت چند تیر به شکم و پاهایش به شهادت رسید. پیکر شهید آزادسازی خرمشهر قهرمان پس از چند روز در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.