بسم الله الرحمن الرحيم
) وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)[1]
هرگز كسانی را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ [2]
همانا جهاد دری است از درهای بهشت كه خداوند برای دوستداران خاص خودش گشوده است.
شهادت دريچه آزادی من از اين دنيا و شهادت آروزی قلوب عارفان شهادت نهايت آرزوی مشتاقان و عاشقان است.
ای ملت قهرمان و شهيد پرور من چه میتوانم برای شما بنويسم، اين شما بوديد كه ما را راهنمايی كرديد. اين شما بوديد كه ما را در ادامه راه اميد داديد و اكنون اين خونها چه ارزش دارد كه در راه اسلام كه راه هستی مطلق است ريخته شود.
ای انقلاب عزيز ما! سيراب شو كه ما جوانان با خون آبياريت میكنيم. ای جوانان مبادا در غفلت بميريد كه علیاكبر حسين(علیهماالسلام) در راه حسين(علیه السلام) و با هدف شهيد شد. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبههها جلوگيری كنيد كه فردا در محضر خدا نمیتوانيد جواب زينب(B) را بدهيد كه تحمل 72 شهيد را نمود.
ای اقوام و خويشاوندان من بر من اشك مريزيد كه اگر واقعاً مرا دوست داريد راه حسين(علیه السلام) را ادامه بدهيد و با شركت در جبهه و كمك به پشت جبههها اسلام را ياری كنيد من به بهترين آروزهايم رسيدم و اين قابل درك نيست مگر برای آنان كه خدا را از هر چيز بيشتر دوست دارند. بر جنازهام گريه مكنيد يا اگر گريه میكنيد صدايتان را بلند نكيند كه شهيد شدن گريه ندارد بلكه شكست اسلام گريه دارد و به هوش باشيد كه اسلام شكست نخورد.
حضورتان را در جبهههای حق عليه باطل ثابت نگه داريد.
1. سوره آل عمران، 169.
2. نهج البلاغه، خطبه 27.
شهید حمیدرضا اخواننیا در چهارم بهمن ماه سال 1348 در تهران و در خانوادهای مذهبی که اصالتاً ساوجی بودند، دیده به جهان گشود تا خندهای باشد بر لبان پدر و اشک شوقی بر گونههای مادری که کمر بستهی تربیت اسلامیاو هستند و میخواهند او را در مسیر مکتب امام حسین(علیه السلام) پرورش دهند. مادرش میگوید: بعد از سه دختر خدا او را به ما عطا کرد ، او را بعد از کلی نذر و نیاز از امام رضا(علیه السلام) خواستیم و بعد از تولدش نذرمان را در حرمش ادا کردیم. چون او را از امام رضا(علیه السلام) خواسته بودیم نامش را هم نام آقا امام رضا(علیه السلام) گذاشتیم.
دوران کودکی و نوجوانیاش را در کنار خانواده گذراند تا به سنی رسید که باید به مدرسه میرفت، ابتداییاش را که تمام کرد برای گذراندن راهنمایی آماده شد، بسیار به درس علاقه داشت و در بین دانش آموزان و معلمانش به حسن خلق و مهربانی زبانزد بود ، تحصیلاتش را با گرفتن مدرک متوسطه به پایان رسانید و به جبهه رفت.
بسیار علاقهمند به قرآن بود، بسیار صبور بود و در مقابل سختیها اهل نماز جمعه و دعای کمیل بود و برنامههای هیئتاش ترک نمیشد. رشتهی ریاضی فیزیک در دبیرستان میخواند و برای یادگیری زبان انگلیسی هم اقدام کرده بود که به شهادت رسید. در دوران انقلاب سن و سالی نداشت ولی در کانون شلوغیها و سر و صداها و شعارها بود، در تهرانی که هر روز شاهد تظاهرات و راهپیماییهای گسترده در نقاط مختلف شهر بود. حمیدرضا هم کم و بیش درگیر چنین اتفاقاتی بود تا انقلاب به پیروزی رسید.
آعاز جنگ با تحصیل او همراه بود و اجازه میدان جنگ رفتن را نداشت و فقط حسرت میخورد که چرا دوستان و همسایههایش میروند و او نمیتواند برای دفاع از اسلام جانفشانی کند. به هر حال مثل خیلی از نوجوانانی که با دست بردن در شناسنامه بدون اجازهی والدین میرفتند او نیز با یکی از دوستان شهیدش به نام اکبر سلیمانی به جبهه رفتند و بعد از شانزده روز به شهادت رسیدند.
خیلی به پدر احترام میگذاشت و در برابر پدر ادب میکرد و کوچکترین بی احترامی نمیکرد. در مقابل امر و نهی پدر بسیار سر به زیر بود و در وصیتنامهاش گفته بود که در شهادت من گریه نکنید. شهید حمیدرضا اخواننیا در شانزدهم اردیبهشت ماه سال 1365 در منطقهی عملیاتی فاو بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید و آسمانی شد. پیکر مطهرش را در بهشت زهرای تهران به خاک سپردند.