بسم الرب الشهداء و الصدیقین
اگر چه دنیا زیبا و دوست داشتنی است، دنیا آدم را به طرف خودش میكشد. اما خانه آخرت خیلی از دنیا زیباتر است. اگر مال دنیا را آخر كار باید گذاشت و رفت پس چرا آن را در راه خدا انفاق نكنیم؟ و اگر این بدنهای ما ساخته شده است كه آخر كار از بین برود پس چرا در راه خدا با شمشیر قطعه قطعه نشود؟ این مطالب را شما در حالی میخوانید كه دیگر من در میان شما نیستم و به ملكوت اعلاء پیوستهام و زندگی مادی را رها كردهام. چند سفارشی دارم كه ذكر مینمایم:
اولاً درباره شهادت: شهادت فیض بزرگی است كه نصیب هر كسی نمیشود و تنها اولیاء الله هستند كه به این فیض قائل میشوند و شهید نزد خداوند مقامی والا دارد و از همه به خدا نزدیكتر است. برای اثبات این مطلب به نقل از سخنان پیامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میپردازم كه فرمودند:
فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ اَلرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ ...[1]
بالاى نيكى هر نيكوكارى نيكى است تا آن كه انسان در راه خدا كشته شود.
در اینجا چند خواهش از پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستان و آشنایانم دارم. از شما میخواهم كه از مسیر خدا یعنی اسلام و اخلاق و آداب اسلامی یك لحظه دور نشوید و در كارهایتان ریا و خودنمایی و دیگر رذایل اخلاقی را دور كنید و تقوایی خدایی داشته باشید و اعمالتان را فقط برای خدا انجام دهید و بس. از شما میخواهم كه هیچگاه دست از حمایت از این رهبر بزرگ، این نائب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) این انسان ما فوقی كه به یاری الله پوزه تمام جباران عالم را به خاك كشیده است، یعنی اماممان خمینی(قدس سره) كبیر بر ندارید و اگر از خط این انسان بزرگ خارج شوید بدانید كه یقیناً خون شهیدان انقلاب و جنگ تحمیلی را پایمال كردهاید.
سخنی با پدر و مادرم دارم: با شما كه با زحمات فراوان مرا به این سن و سال رساندید و در این زمان نیز به سخن اماممان(قدس سره) لبیك گفتید و فرزندتان را به جبهه حق علیه باطل فرستادید و مخصوصاً با تو هستم ای مادرم، ...، ای كه برای این كه احساسات مادرانهات مرا از رفتن به جبهه باز ندارد هنگام خداحافظی نزدم نمیآمدی و به گوشه و كناری میرفتی و زینب(B) وار رنج دوری مرا در این مدت تحمل كردی، شما كه تا به حال رنج فراغ مرا كشیدید، این چند روز عمر فانی را نیز صبر كنید تا انشاءالله در روز معاد در كنار حوض كوثر نزد پیامبر اكرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) همدیگر را ملاقات كنیم و دوریها تمام شود.
من شما را از گریه كردن بر من ممانعت نمیكنم اما كاری نكنید كه منافقین از گریه شما خوشحال شوند. گریه كنید، چون گریه بر شهید در حماسه او و هماهنگی با روح او موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست. خانوادهام و یكی از دوستان عزیزم خبر دارند كه در طول عمرم خیلی تلاش كردم تا امام(قدس سره) را ببینم اما چون سعادت دیدار او را نداشتم موفق به دیدار او نشدم. از خانوادهام و دوستانم میخواهم كه هر وقت امام(قدس سره) را ملاقات كردند سلام مرا به ایشان برسانند.
شاید من برای زیارت قبر مبارك آقا امام حسین(علیه السلام) و سایر ائمه(علیهم السلام) در كربلا و سایر شهرهای عراق زنده نباشم، از شما میخواهم به جای من هم زیارت كنید و به جای من به پیشگاه مباركشان عرض ارادت نمائید.
از شما میخواهم كه در مراسم عزاداری تجملات را كم كنید و مجلسی ساده اما حركت آفرین و شورانگیز تشكیل دهید. اگر امكان دارد بعد از شهادتم در مجالس ترحیم و اربعین، این مطالبی كه در اینجا ذكر كردهام به وسیله یكی از برادران كوچكتر از خودم خوانده شود. كتابهایم را نیز بین آنها تقسیم كنید. از خداوند متعال ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و طول عمر برای امام خمینی(قدس سره) رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را خواستارم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
)وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[2]
والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته. محمدرضی دولتآبادی.
1. الکافی، جلد 2، صفحه 348.
1. سوره آل عمران، 169.
در شمال غربی فراهان روستایی قرار دارد به نام دولتآباد که در دوران هشت سال جنگ تحمیلی چند شهید را در دامن خود پرورانید و امروز این شهدا را در دل خود جای داده است.
شهید محمدرضی دولتآبادی از شهدای خطه پر افتخار فراهان است که در چهارم فروردین ماه سال 1337 بر این دنیای خاکی قدم گذاشت و در پنجم مرداد ماه سال 1361 از آن پر گشود، در حالی که تنها 34 سال از بهار عمرش سپری شده نبود. پدرش همچون سایر اهالی روستا به کار کشاورزی اشتغال داشت و از راه کشت و کار برای خانواده رزق حلال تامین میکرد. تحصیلات ابتدایی را در روستای محل سکونتش پشت سر گذاشت.
جوانی خوش سیما و جذاب بود. به سن جوانی که رسید، در سال 1358با یکی از دختران نجیب روستا ازدواج کرد و زندگی مشترک را آغاز کرد، خداوند دو ریحانهی مومن به او عطا کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی برای مقابله با دشمن بعثی عزم جنگ کرد، به دلیل علاقهای که به بسیج داشت، به عضویت این نهاد انقلابی در آمد و لباس رزم به تن کرد.
نزدیک به یک ماه در جبهههای حق علیه باطل جنگید، در پشت جبهه و دوران حضورش در جبههها لحظهای نبود که از نماز غافل شده و نمازش قضا شود. همواره نماز را در اول وقت میخواند و معتقد بود به تاخیر انداختن نماز موجب تاخیر در دعا میشود.
او بسیجی گردان شهید بختیاری بود که در روز پنجم مرداد ماه سال 1361 در منطقه پاسگاه زید عراق در درگیری با دشمن بعثی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاک و مطهرش مدتی مفقودالاثر بود و پس از تفحص در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.