«خدايا خودت ميداني كه تنها براي رضاي خاطر تو به جبهه حق عليه باطل آمدهام و اميدوارم كه از سنگيني گناهانم بكاهي تا بتوانم سبك شوم و بسوي تو پرواز كنم» انشاءالله.
با درود به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نايب بر حقش امام خميني(قدس سره) و ملت شهيد پرور ايران. پدر و مادر عزيزم سلام و تشكر مرا بپذيريد، تشكر به خاطر رنج بيش از بيست سال آموزش و پرورشي كه در دامن پاك و پر مهر خويش براي من كشيديد تا از من يك انسان مفيد براي جامعه بسازيد. هيچ چيزي نميتواند جبران زحمات شما را در اين دنيا نمايد و انشاءالله با رفتن من به راه حق تلاشهاي شبانهروزي شما به هدر نرفته و فرزندتان آن طور كه آرزو داشتيد تا آخرين قطره خونش در راه اسلام قدم برداشته و شهادتش باعث شده كه مشت محكمي بر دهان امپرياليسم جهاني به سركردگي آمريكا و ديگر جهانخواران كوبيده شود.
در اينجا لازم مي بينم كه چند نكته را تذكر بدهم:
- از مقداري پسانداز كه دارم براي يك سال نماز قضا بخريد.
- كتابهايم را آنها كه مفيد هستند بين حسين آقا و علي آقا و آقا رضا تقسيم كنيد و به آنها توصيه ميكنم كه آنها را مطالعه كنند خداوند انشاءالله كه رستگارشان کند.
- داداش منوچهر و فريدون و آبجي، شما راهنمايان خوبي براي من بوديد باز هم مثل هميشه در راه اسلام و امام(قدس سره) قدم برداريد و امام(قدس سره) را دعا كنيد تا ضد انقلاب نتواند خون شهدا را لوث نمايد.
- مراسمي ساده برايم برگزار نماييد و هيچكدام از شما گريه نكنيد و حتي سياه نيز نپوشيد زيرا اين راه كه ما ميرويم پرواز به سوي خداوند است و جاي بس خوشحالي دارد كه ما در جبهه حق عليه باطل مجاهدت ميكنيم.
مادر عزيزم زماني كه ميخواستم به جبهه بيايم شما در نماز جمعه بوديد و وقت نشد كه براي خداحافظي نزد شما بيايم و حلاليت بطلبم اين بار هم گذشت كن و اين فرزند خطاكار خود را ببخش. شما در پيشگاه حقتعالي خيلي قرب و منزلت داريد و اينك خود را شرمنده ميبينم از اين كه آن طوري كه در شأن شما است نتوانستم از شما قدرداني نمايم حالا نيز همچون گذشته مادري نمونه باش و با روحيهاي عالی اين مسئله را پذيرا باش تا رعب و وحشتي در دل اين استعمارگران بياندازي كه هوس تجاوز به خاك ميهن اسلاميمان را در سر نپرورانند.
آقاجان شما كه واقعاً پدري را در من اجرا نموديد، معلم اسلام و قرآن من بوديد و به خاطر همين هميشه در جبهه ذكر خيرتان بود خدا انشاءالله در راه اهداف مقدس پدري و اسلاميتان شما را ياري نمايد. در خاتمه از همه شما ميخواهم كه من را حلال كنيد و همچينين از طرف من به همه اقوام و دوستان سلام برسانيد و حلاليت بطلبيد.
خاطره از زبان پدر شهید:
شهید خاطره زیاد دارد ولی یکی از آنها این بود که در یکی از شبهای درگیری شدیدی بین مزدوران شاه و مردم بود شهید محمد به شدت مجروح شده بود با این که خون به شدت از ساعد دستش جاری بود ساعت 10 به منزل آمد و با خنده و اخلاق نیک خود گفت آمدهام لباسهایم را ببرم برای جوانانی که در اثر برخورد و درگیری مجروح شدهاند و لباسهایشان پاره شده و از نظر مالی مشکل دارند. تمام لباسهای نو و نپوشیده خود را برداشت و از منزل خارج شد و تمام شب را در بیمارستان به کمک پرستاران و مجروحین و مریضان را یاری میکرد، بسیار کوشا و زحمتکش بود.
1. سوره احزاب، 23.
شهید محمد توسطی در تاریخ چهاردهم دی ماه 1340 در شهرستان اراک چشم به دنیا گشود. از همان دوران کودکی علاقه به تحصیل و مطالعه داشت. قبل از انقلاب به تحصیل در دبیرستان صمصامی اراک اشتغال داشت و ضمن تحصیل به مطالعه کتابهای مذهبی و اعلامیههای مخفی امام خمینی(قدس سره) و روحانیت متعهد مشغول بود و با شروع انقلاب اهدافش رونق بیشتری مینمود. با عضویت در انجمن اسلامی دبیرستان مذکور و در درگیریها سعیش در این بوده که همیشه در صحنه باشد و جز از خدا از هیچ نیرویی واهمه و هراس نداشت و این روش تا انقلاب 22 بهمن 1357 ادامه داشت که به یاری پروردگار انقلاب اسلامی به ثمر رسید.
به واسطه جَو اسلامی حاکم بر خانواده با مسائل اسلامی تا اندازهای آشنا شد و هر هفته به همراه پدر در جلسات قرائت قرآن و دیگر مجالس مذهبی شرکت مینمود و تحقیق و بررسی عمیقی نسبت به اسلام داشت. از سن 8 سالگی به نماز و روزه علاقه داشت و از سن 15 سالگی روزه را یک ماهه نیت مینمود. از تضییع حق مظلوم رنج میبرد و در صدد احقاق حق آنان بر میآمد و ناراحتی مستضعفین برایش رنجآور بود. این مسائل مصادف شد با شروع انقلاب و چون هدف خود را دریافته بود که جانانه با صداقت و شجاعت به یاری انقلاب اسلامی ایران برخاست و در همه تظاهرات و راهپیماییها و جلسات مساجد شرکت مینمود و همیشه سعی بر آن داشت تا در مبارزات ضد رژیم طاغوت دین خود را به ملت ستم کشیده ادا نماید. در زمانی که گروهکهای پلید ضد انقلاب با سوء استفاده از ایمان، صداقت، بینش و مطالعاتش خواستند او را به انحراف بکشانند ولی چه زود با تلاش خود و خانوادهاش در جهت شناخت ماهیت اصیل انقلاب اسلامی واقعی راه یافت و در خط امام(قدس سره) بزرگوار تلاش مینمود تا به اینجا رسید که جان عزیز را در راه جانان به هدف مقدسش ایثار کرد. محمد در زندگیش سادگی و بیآلایشی و کار و کوشش را دوست داشت و علاقه زیادی به مستمندان و مستضعفان از خود نشان میداد و به آنان مهر میورزید و هم صحبت میشد و در فرصت مناسب با آنها هم غذا میشد.
محمد پاسدار نبود ولی پاسداران را دوست داشت و خط مشی سپاه را ارج میگذاشت و در هر فرصت به تعریف و تمجید و ستایش کار آنان میپرداخت و مدافع آنان بود و افتخار میکرد با یکی از دوستانش در سپاه معاشرت نماید. در تاریخ 25/4/60 با پر کردن برگ اعزام به جبهه قصد عزیمت به وسیله سپاه را داشت که مسئله سربازیش پیش آمد و به سربازی اعزام شد و دوران آموزشی را در پادگان شاهرود گذراند و با این که امکان ماندن در شاهرود یا تهران برایش مقدور بود ولی با علاقه و شهامت داوطلب اعزام به جبهه شد. به علت عذر پزشکی پس از شش ماه از خدمت معاف شد و از این موضوع رنج میبرد و آرزو داشت به جبهه برود و در کنار دیگر جوانان رزمنده و مسلمان و متعهد بتواند با کفار بعثی عراق به جنگ بپردازد تا این که ماه مبارک رمضان غروب به منزل آمد و گفت امام(قدس سره) دستور فرموده جوانان به جبهه بروید. من مقلد امامم(قدس سره) بر من واجب است و باید بروم و اعزام گردید. او بسیجی گردان شهید بختیاری بود و در عملیات رمضان در پاسگاه زید شرکت کرد و در پنجم مرداد ماه 1361همان عملیات مفقود شد. پیکر مطهرش پس از یک سال در بیست و پنجم مرداد ماه 1362تفحص و در زادگاهش به خاک سپرده شد.