مادر شدن حس بسیار زیبایی بود، حسی که فقط با تجربه میتوان آن را درک کرد و فهمید. اما در این بین فرزند اول شوق دیگری دارد. فرزند اول همان حس تکرار نشدنی است، همان یادگار روزهای زیبای زندگی، فرزند اول همان اشتیاقی است که در رگهای زندگی جاری میشود و زیباییها را به تصویر میکشد. فرزند اول همان چراغ فروزانی است که نور تازهای به خانه میبخشد و جان تازهای به اعضای خانواده میدهد. همان شوق تکرار نشدنی که هرگز قابل وصف نیست و فقط یک مادر توان درک آن را دارد.
درست اولین روز تابستان 1349 بود با تابش سخاوتمندانه خورشید بر ایرانزمین فرزند اول ما به دنیا آمد. به خاطر ارادت به اهلبیت(علیهم السلام) اسلام نامش را عبدالرضا گذاشتیم تا در مسیر حق قدم بردارد. با آمدنش زندگی روی خوشش را به ما نشان داده بود و خانه رنگ و بوی دیگری گرفته بود.
تابستان مهمان خانههای روستای «دستجرده» شده بود و همه شازند به فکر چیدن میوههای نوبرانه از شاخههای درختان بودند اما من فقط به میوه زندگیام میاندیشیدم که در دامنی به مهر بزرگش کنم و او را عشق و محبت بیاموزم همچنان که از پدرش غیرت و جوانمردی میآموخت. از کودکی بسیار باهوش و شیرینزبان بود و با آمدن خواهران و برادران کوچکترش همبازیهای خوبی پیدا کرده بود.
کمکم زمان رفتن به مدرسه فرا رسید و او در سن شش سالگی وارد دبستان شد با اینکه به درس خواندن علاقه زیادی داشت اما به خاطر عدم امکانات تحصیلی در روستا تا دوم راهنمایی درس خواند و پس از آن ادامه تحصیل نداد.
پس از فراغت از تحصیل در کارهای خانه به من کمک میکرد و در کارهای بیرون از خانه یاریرسان پدر شده بود. نوجوانی مهربان بود که با خواهران و برادرانش بسیار با محبت رفتار میکرد. از کودکی به مسجد رفتن و بسیج علاقه زیادی داشت تا اینکه در زمان جنگ تحمیلی به عضویت بسیج درآمد و به جبهه رفت سه ماه به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) از لشکر 71 روحالله(قدس سره) در جبهه حضور داشت و سرانجام در پنجم مردادماه سال 1367 هنگام دفاع در مقابل منافقین در عملیات مرصاد در اسلامآباد غرب با اصابت ترکش به بدنش به درجه رفیع شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.