شیون مکن مادر در مرگ خونبارم بگذر زمن دیگر عزم سفر دارم
گر کشته گردیدم در جبههها مادر بهرم مکن زاری بهرم مزن بر سر
بهرم چراغان کن شوق خدا دارم چون قاسم داماد این آرزو دارم
چون قاسم داماد بهرم حناسازی در هر شب جمعه نذری از آن آری
بر قبر من مادر قدری از آن مالی رخت حسین بر تن شوری بسر دارم
اینک در آخرین وداع در جبهه خونبار شهادت نامهای تحت عنوان وصیت و تحت عنوان آخرین پیام برای خانواده و کلیه بازماندگانم برای انجام وظایفی که از سوی این شهید حقیر بر گردن بازماندگانم از جمله خانوادهام که عبارت است از پدر، مادر و برادران و تنها خواهرم.
این وظایف این است که اولاً ای پدر قهرمان پرور و ای مادری که با خون جگر فرزندی برومند چون من تربیت کردند مرحبا به تو مادر خوبم. اولین وصیت من این است که چون خبر شهادتم را شنیدن همان طور که مرا در دامان و آغوش پر مهر و محبت خود پرورش دادی در سوگ من مگریید چون این آرزوی من بود که از مدتها پیش انتظارش را میکشیدم. بالاخره این آرزو نصیبم شد، آرزویی که هر جوان پاک قلب انتظارش را دارد.
بله پدر جان و مادر خوبم از شما قهرمان پروران عاجزانه تقاضا میکنم همان طوری که آرزوی من بود که روزی برسد تا بتوانم روزی با دشمن کافر آب و خاک و ناموس که قصد داشت مملکت مرا که با خون قهرمانان بسیاری از زیر سلطه جهانخواران و از خدا بیخبران بیرون آورده بودند و با نثار خون خود نهال این آزادی را آبیاری کرده بودند و دوباره میرفت تا کافر دیگری این کشور خونبار را تحت تصرف و در زیر سلطه خود در آورد و اینک این وظیفه شرعی من و انسانی من است که راه خونبار شهیدان را ادامه دهم.
پدر جان وصیت دیگر من این است مرا پهلوی پسر عمویم دفن کنید تا بتوانید در هر شب جمعه بر سر مزارم جمع گردید و با خیال آسوده فاتحه بخوانید دیگر در اینجا وصیت و عرایض من به پایان رسید. خداوند طول عمر به شما عطا فرماید.
شهید حجتالله رجبی در بیست و نهم دی ماه سال 1340 در میامی از توابع شهرستان شاهرود و در خانوادهای با صفا و اهلدل دیده به جهان هستی گشود. تحصیلاتش را در محل تولدش آغاز کرد و توانست تا کلاس پنجم ابتدایی به درسش ادامه دهد. بعد از ترک تحصیل به کارگری رفت تا در امرار معاش خانواده سهمی داشته باشد. متدین بودن و اعتقادات و پایبندی به احکام دین شهید حجتالله رجبی خیلی به انجام دادن احکام دین و فروعات دین اعتقاد شدید داشت.
تنها فکر و هدفی که داشت این بود که در راه اسلام بروم و جنگ کنم، شهید بشوم. شهید حجتالله رجبی 3 تا برادر و یک خواهر داشت. سواد ابتدائی داشت. بسیجی بودند و داوطلبانه به جبهه رفتند. سال 72 جسدش را آورند، جزیرهی خارک شهید شدند. در اراک خاکسپاری کردند. از اراک و هزاوه آمده بودند. جمعیت نسبتاً شلوغ بود. نماز و روزه را کامل میگرفت و در مراسم عزاداری هم شرکت میکرد. بسیار دقیق و با انضباط بود و حتی خردههای نان را حساب میکرد. دقت میکرد تا حقی از کسی به عهدهاش نباشد و روزی گفت: صبح قیامت بابت این خرده نانها نیز باید حساب و کتاب پس بدهیم، پس چرا اسراف کنیم و دور بریزیم. روزی نیز در مورد احترام بزرگترها گفت: اگر ما هم پیر بودیم، انتظار نداشتیم جوانها احترام بگذارند. پس ما احترام کنیم تا مورد احترام شویم. روزی نیز در خصوص خمس گفت: حق امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در خانه و مال خود نگه ندارید، زیرا مدیون امام هستیم.
او به عنوان بسیجی گردان شهید بختیاری از لشکر 17 علی بن ابی طالب(علیهماالسلام) به سپاه پیوست و مدتی در خدمت سپاه اسلام بود که در حین عملیات رمضان در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.