بسم رب الشهداء و الصدیقین
)وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
به نام خداوندی که یاور مستضعفان و درهم کوبنده ستمگران است و با درود و سلام به رهبر کبیر و عزیزتر از چشمان، رهبری که چون کوه استوار است و چون موج میخروشد. پیر خردمندی که پیغمبر گونه مردم را به راه الله و راه حسین(علیه السلام) دعوت میکند و روشنکننده راه الله است و بیدارکننده مردم از خواب غفلت و بیخبر است. رهبری که نامش لرزه بر اندام ستمگران میاندازد و نعمت بزرگی است که خداوند به ما عطا کرده و ما نیز باید قدر این نعمت را بدانیم و آن را هم چون جان خود حفظ کنیم و درود بر پیکر به خون غلطان و قطعهقطعه شهیدان از صدر اسلام تاکنون؛ شهیدانی که هم چون حسینیان تاریخ خروشیدند و با اهدای خون خود به ملت مسلمان نوید پیروزی دادند و نهال انقلاب و اسلام را آبیاری کردند و با جانبازیهای خود شگفتیها آفریدند و نظر جهانیان را به خود جلب کردند و هزاران درود و سلام بر شما ملت مسلمان و مبارز که علی(علیه السلام) وار و زینب(B) گونه در راه حق و عدالت که آن هم اسلام راستین است، کوشش میکنید و با هدیه کردن پدران و برادران و پسران خود پایههای حکومت اسلام را محکم میکنید و ارتباط خود را با پروردگارتان محکمتر میکنید.
ای ملت مبارز، مرگ همیشه و همه جا برای انسان وجود دارد و زمان و مکان آن را تنها خداوند متعال میداند. مرگ انسان را در آغوش خواهد گرفت؛ اگر چه در برجهای بلند و فولادین باشیم؛ پس چه بهتر که این مرگ با رضایت خود انسان و در راه الله و به خاطر الله باشد و در این باره قرآن کریم میفرماید: هر کجا باشید، مرگ شما را در خواهد یافت، و لو در میان برجهای بر افراشته. پدر و مادر عزیز، به خوبی میدانم که به خاطر من رنجها و زحمتهای فراوانی متحمل شدهاید و چه شبهایی را به خاطر من بیدار بودهاید و از دست دادن من برای شما شاید کمی مشکل است؛ ولی با این حال بدانید که فرزندتان را به خداوند هدیه کردهاید، درود خدا بر شما و بر همه پدر و مادرها و امت مبارز و مسلمان باد که به ندای هَل مِن ناصِرٍ ینصُرُنی امامتان پاسخ لبیک گفتید. بدانید که راهی را که ما و شما انتخاب کردهایم، راهی نیست جز راه حسین(علیه السلام) و حسینیان و سعادت و خوشبختی را فقط در این راه میتوان یافت و در هیچ نقطه از دنیا نمیتوان به آن رسید، چقدر شیرین است هم چون حسین(علیه السلام) در راه خدا جان سپردن و چه لذتی دارد به دیدار خدا و به میهمانی رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رفتن! چه تلخ است دل به دنیا بستن و چه تنگ است قفس دنیا! مادرم، میدانم که چشم به در دوخته و برای دیدار من ثانیهشماری میکنی؛ ولیکن بدان که فرزندت به میهمانی رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رفته و به لقاءالله پیوسته است و به آرزوی دیرینه خود که همان لقاءالله است، رسیده. مادرم، خوشحال باش که فرزندت جزء اصحاب حسین(علیه السلام) و از بهترین کسان شمرده شد. مادرم، امیدوارم که شیر پاکت را حلالم کرده باشی و همچون زینب(B) پیام ما را به گوش جان برسانید؛ چون که این انقلاب به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متصل است و سعی کنید که از این رهبر کبیر هم چون جان خود نگهداری و حفاظت کنید. قدر این پیر خردمند را بدانید؛ چون که او نعمت بزرگی است که خداوند متعال به شما عطا کرده است و باید از آن حفاظت کرد تا رستگار شد؛ چون که راه او راه الله است و راه حسین(علیه السلام).
و در آخر مادرم، پیام مرا به منافقان و .... برسان و به آنها بگو که حتی ذرههای خاک من نیز با آنها مبارزه خواهد کرد و تا نابودی کامل آنها از پای نخواهم نشست.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید سیدمرتضی سجادی مرزیجرانی فرزند سیدمحمد از خاندان سیادت و ارادت بود که در اولین روز شهریورماه سال 1343 در شهرستان اراک و در خانوادهای مذهبی و اهل تلاش و خدمت، دیده به جهان گشود. نامش را پدرش انتخاب کرد و او را سیدمرتضی نامید تا مرید علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) باشد. شهید سجادی با وجود سن کم همیشه با دیگران بسیار با اخلاق رفتار میکرد و همیشه با آن سن کم رفتاری عاقلانه و بزرگمنشانه داشت و خیلی مهربان بود.
شهید سیدمرتضی در همان سالهای کودکیاش که در دامان سبز پدر و مادری مهربان رشد و نمو روزگار را سپری میکرد، از علوم دینی و احکام الهی نیز بهره میبرد. مادرش به این گونه احکام آشنایی داشت و او را به بهترین شکل ممکن تربیت میکرد. از داستانهای کربلای حسینی(علیه السلام) برایش الگوسازی میکرد. هفتساله شد که به مدرسه رفت و با تلاشی که داشت، دوران تحصیلش را به خوبی پشت سر نهاد. ابتدایی و راهنمایی را که تمام کرد، برای رفتن به دبیرستان آماده میشد. علاقه او به درس باعث شد تا دبیرستان را آغاز کند و تا کلاس اول متوسطه درس بخواند.
جنگ آغاز شده بود و او به عنوان بسیجی و نیروی مردمی ثبتنام کرد و پس از گذراندن دوران آموزش نظامیاش به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد. پس از برگشتن از عملیات فتح شیاکوه احساس میکند که کاپشنش سنگین شده است، وقتی نگاه به کاپشنش میکند، میبیند ترکشی به آن اصابت نموده؛ ولی هیچ قسمتی از بدنش مجروح نشده است و همین ترکش را به عنوان یادگاری در منزل نگه داشته است. زمانی که مادربزرگش از مکه برگشته بوده، پارچه پیرهنی سفیدی برایش آورد؛ با اصرار شهید، خواهرش آن پارچه را دوخت و مرتضی پس از پوشیدن آن پیراهن سفید عازم جبهه شد و دیگر برنگشت.
او در پنجم مردادماه سال 1361 در عملیات رمضان به عنوان بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) به شهیدان مفقودالاثر پیوست. پیکر مطهرش سالها در منطقه پاسگاه زید عراق مفقود بود در یکم اسفندماه سال 1373 از روی آثار بر جای مانده از پیکر شهید شناسایی و در زادگاهش آرام گرفت.