به نام خدایی که بالاترین و بیانتهاترین است و اوست که خالق تمام موجودات روی زمین است. جز او خدایی نیست و شهادت میدهم که محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسول و بنده خدا و علی(علیه السلام) ولی و حق ولایت بر مردم دارد، و بر اساس آیه شریفه )أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ).[1] من محمد رحیمی تا آخریم قطرات خونم به خط سرخ ولایت اعتقاد داشتم. اکنون ولایت را در خمینی(قدس سره) میبینم و اطاعت از او را واجب دیدم و بر اساس همین امر به جبهه آمدم. به نام شهدا این شاهدان همیشه تاریخ و این رهروان راه سرخ ثارالله(علیه السلام) و این پاکباختگان راه عشق و شهادت و این مجاهدان راستین فی سبیلالله که رفتند تا به تمام یزیدیان در طول تاریخ بگویند که فَإنی لا أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَةَ وَ الحَیاة مَعَ الظّالِمینَ.[2]
... نمیخواهم کسی که با این انقلاب سازگار نیست، بر من نماز بخواند، حتی هر کس در جلسه دفنم شرکت میکند باید بداند که من جان خویش را برای چه و در چه راهی صرف نمودهام؟ اگر کسی این زحمت را به خود نمیدهد، نمیخواهم در جلسه دفن من شرکت کند. ممکن است که جسدم به دست شما نرسد، اگر جسدم به دست شما رسید پهلوی یارانم، عقیل و رضا دفنم کنید. ما به یکدیگر قول دادیم که هر سه در کنار هم باشیم. حتی شبی عقیل و رضا را در خواب دیدم هر سه خوشحال بودیم و شادی میکردیم و همیشه با رضا با هم بودیم. میخواهم که هم جسم و هم روحم تا ابد با او باشد. دوست داشتیم که با رضا غریب شهید شویم برای همین بود که خداوند توفیق مشهد رفتن را به من داد، اکنون که این سعادت نصیب من شده است، خوشحال هستم. حلالیت میطلبم، از کسانی که از من بدی دیدند و من باعث رنجش آنها شدهام. خدا میداند که مقداری از آن در اثر نا آگاهی که داشتیم بود. آنهایی که بدی و رنجش دیدهاند به پهلوی فاطمه(B) بخشند و اجر آن را از فاطمه(B) بخواهند.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
1. سوره نساء، 59.
2. تحف العقول، ص245.
شهید محمد رحیمی فرزند رحیم در سال 1345 در خمین به دنیا آمد در سن 6 سالگی به دبستان عنصری رفت و تحصیل دوره ابتدایی را آغاز نمود.
پس از اتمام دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی شهید سیدرضا طباطبایی (اهلی شیرازی) رفت و در نهایت نظم و علاقه دروس دوره راهنمایی را فرا گرفت.
از سال 1356 همراه با مردم در کوچه و خیابان، علیه رژیم ستمشاهی فریاد سر داد و مشتها را گره نمود تا این که سال 1359 فرا رسید. صدام آزمند به طمع تصرف خوزستان و رسیدن به تهران جنگ را آغاز نمود.
در همین هنگام بود که نوجوانان و جوانان و مردمان صاحب غیرت به جوش و خروش آمدند و به ندای رهبر کبیر خود لبیک گفتند. یکی از آن نوجوانان با غیرت، شهید محمد رحیمی بود. با وجود کمی سن با اصرار فراوان خود را به جبهه رساند. رشادت نمود، شیردلی خود را نشان داد. در طول چند ماهی که در جبهه به سر میبرد به عنوان بسیجی گردان روحالله(قدس سره) لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) در چند عملیات شرکت کرد و پس از رشادتهای فراوان در شانزدهم اردیبهشتماه سال 1362 در پاسگاه زید به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.