با سلام و درود بیکران به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با سلام بر شما امت شهیدپرور و ایثارگر ایران و با درود فراوان بر تمامی رزمندگانی که ایثارگرانه جان بر کف نهادهاند و به ندای (هل من ناصر ینصرنی) حسین(علیه السلام) لبیک گفتند و به سوی خویش شتافتند.
شهادت نور تابندهای است که از سوی اولیا سرچشمه میگیرد.
پدر و مادر گرامی اکنون که این افتخار نصیب شما گشته است که جزء خانواده شهدا قرار گیرید، از شما تقاضامندم که به چند جملهای که باید به آن عمل کنید، توجه فرمائید.
والدین محترم! در عزای من لباس عزا بر تن نپوشید چرا که من امانتی بودهام از طرف خداوند که مدتی پیش شما بودم و حالا به سوی معبود شتافتم بلکه در عوض خداوند تبارک و تعالی را شکر کنید که چنین سعادتی نصیب شما و فرزندتان شده است و این مقام و درجهای از اولیاء خدا سرچشمه گرفته است، نائل گردیده است و تا به آخر ادامه خواهد داشت. پدر و مادر و خواهر و برادر گرامیام! در روز شهادت من گریه نکنید و اگر میخواهید گریه کنید برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنید که اگر گریه کردن شما به خاطر شهادت من باشد اولاً هیچ ارزشی ندارد و دوماً دشمن از گریه کردن شما خوشحال شده و روحیه میگیرد و از شما خواهران محترم میخواهم زینب(علیها السلام) وار صبر کنید که خداوند این شهادت را از من و این افتخار را از شما قبول کند.
از شما خواهران هم میخواهم که حجاب خود را حفظ کنید که دشمن اسلام راهی برای نابودی اسلام پیدا نکند و شما ای برادران محترم! از شما میخواهم که مگذارید اسلحهای که از دست من به زمین افتاده است، به همین صورت بماند. آن را بردارید و راه من و دیگر شهیدان را ادامه دهید.
شهید سیداحمد متولی زاده در دهم بهمنماه سال 1346 در روستای چرمک از توابع شهرستان ساوه متولد شد. جرعهنوش شریعه عاشورا بود و نامش را از کودکی در فرهنگنامه قبیله عشق نگاشته بود. از همان وقت که شیر عشق مینوشید، از همان وقت که جامه سیاه به تن میکرد و به همراه پدر و مادر به مسجد و تکیه میرفت و با دستان کوچکش به سینه میزد. کربلا را آینهای میدانست که خود را در آن میدید. هجده بهار سبز زیست و در این هجده بهار، جوانمردی و فتوت، سخاوت و گذشت، معرفت و محبت آموخت، اما در عطش کربلا ماند. مدرسه، کلاس و درس همه بهانهای بود برای معرفت آموزی، هر چند که او این معرفت را در دامان پر مهر و محبت مادر آموخته بود. سال اول دبیرستان بود که طاقت ماندن را از دست داد و عملیات والفجر 4، کربلای 4 و 5 مطلعی برای پرواز او بود. سال چهارم هنرستان بود اما در عملیات مرصاد شرکت کرد و دل را به کرانههای بیکران کربلا سپرد، از خون وضو ساخت و به نماز عشق ایستاد.
در وصیتنامهاش اینگونه مینگارد: پدر و مادرم! خداوند تبارک و تعالی را شکر کنید و که چنین سعادتی نصیب شما و فرزندتان شده است و این مقام و درجهای که از اولیاء خدا سرچشمه گرفته، نائل گردیده است و تا به آخر ادامه خواهد داشت.
برای اولین بار که به مرخصی آمده بود با برادرش حسین به روستا نزد پدر میروند و حسین در جمع سه نفره این موضوع را مطرح میکند که اینجا دو عدد قبر است که یکی از اینها برای احمد است. پدرش میگوید: چه میگویی؟ او میگوید: دروغ نمیگویم، همین جاست.
بسیجی لشکر 71 روحالله(قدس سره) در روزهای آخر جنگ در عملیات مرصاد در حالی که نزدیک به هفده ماه در جبهه بود، در برخورد و مبارزه با منافقین در اسلامآباد غرب در پنجم مردادماه سال 1367 بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه و چشم چپش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای ساوه و در جوار امامزاده سید علیاصغر به خاک سپردند.