شهید محمد مجیدی از کارکنان شرکت آلومینیومسازی واحد حسابداری در تاریخ 5/5/65 ساعت 9:20 توسط بمباران هواپیماهای بعثی عراق در محل کارش به درجه شهادت نائل آمد. وی در سال 1341 در خانوادهای مذهبی، زحمتکش و کشاورز از روستای حک سفلی در 42 کیلومتری اراک به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در آن روستا تمام کرد و چون در آن زمان مدرسه راهنمایی و دبیرستان در روستا وجود نداشت، برای تحصیلات راهنمایی به شهر اراک خیابان ادبجو مدرسه راهنمایی کوروش رفت و دوره راهنماییاش را در آنجا سپری کرد. سپس به دبیرستان امام علی(علیه السلام) (پهلوی سابق) رفته و رشته علوم تجربی را انتخاب و تحصیلاتش را در آنجا به پایان رساند.
وی روحیهای ظلمستیز داشت و دشمن ستمگران رژیم ستمشاهی پهلوی بود و حامی ضعیفان و مستمندان بود و بسیار دلیر و نترس و شجاع و با اخلاق بود. وی در کار و تلاش و پیشرفت مملکت بسیار جدی بود. آدم بسیار منظمی و مقرراتی و با پشتکاری بود. وی در سال 1357 که دوران تحصیل را در دبیرستان امام علی(علیه السلام) میگذراند، در براندازی حکومت شاه بسیار فعال بود که در تمام راهپیماییها و درگیریهای آن زمان شرکت میکرد به طوری که در سرنگونی مجسمه شاه که در میدان شهدا قرار داشت مورد حمله و تیراندازی پلیس قرار گرفت و انگشت کوچک دست چپش تیر خورد که بعداً مورد معالجه قرار گرفت. سپس دوران خدمت سربازی فرا رسید و برای خدمت عازم نیروی زمینی ارتش گردید و جزو کلاهسبزان هوانیروز شد و تمام دو سال خدمت را در منطقه جنوب کشور انجام وظیفه نمود و در عملیات حصر آبادان شرکت داشت. حکمت خدا در کار بود که وی در طول خدمت وظیفه مجروح نگردید تا اینکه در سال 1365 ساعت 9:20 در اتاق کارش (واحد حسابداری) در اثر ترکش بمبهای هوایی دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ایشان همسری نجیب و وفادار دارد که یادگارهای همسر شهیدش را با خواست خدا بزرگ و سپس راهی دانشگاه جامعه اسلامی نمود.
همسر شهید میگوید:
ما هر دو اهل حک سفلی هستیم، اما نسبت فامیلی نداشتیم. سال 1363 در اراک ازدواج کردیم. محمد سال 60 در کارخانه آلومینیومسازی استخدام شده بود. او خیلی خوب و واقعاً مهربان بود. صبح پنج که میخواست برود سرکار، حالتش با روزهای قبل فرق میکرد. مریم دختر بزرگمان خیلی کوچک بود. نمیگذاشت که برود سرکار. آن موقع ما خیابان کشتارگاه ساکن بودیم و خانه مادر شوهرم مینشستیم. وقتی بمباران شد من رفتم سر کوچه و آمدم. بعد فامیلها آمدند و گفتند: چیزی نشده. من فکر نمیکردم شهید شده باشد. ساعت هشت شب گفتند: محمد مجروح شده و او را به محلات بردهاند. فردا صبح گفتند که شهید شده است.
آن طور که شنیدم، موقع بمباران کمدی که پشت سر محمد بود، افتاده بود روی سرش. او تا دروازه تهران هم زنده بود و همکارش آقای شیرازی بالای سرش بوده و با او حرف میزده است. فردای بمباران، تشییع جنازهاش بود.