به نام خدا و با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب و مردم شهیدپرور و غیور ایران و با درود به روان پاک تمام شهیدان راه حق و آزادی از کربلای حسین(علیه السلام) تا کربلای خونین ایران. با سلام به مادر گرامیام. چون راهی که برگزیدهام، راهی خدایی میباشد. بر آن شدم چند خطی برای شما هم به عنوان سپاسگزاری و هم به عنوان یک وصیتنامه بنویسم، شاید تسکینی باشد بر قلب شما. قبل از هر نوشته میخواستم از زحمات چند ساله شما که برایم کشیده و من را به این جا رساندهاید سپاسگزاری کنم؛ اما قلم از هر نوع سپاسی عاجز است. تنها سیری که این قلم ناتوان میکند این است که از فرزندی شما خوشحالم و بر شما افتخار میکنم و بر خود میبالم و شاید اگر نتوانستم برای شما فرزندی شایسته باشم، شرمنده و خجالت زدهام و از شما معلم خوب که از کودکی تا حال زندگانی خود را وقف من نمودید، طلب بخشایش مینمایم. مادر جان پس از مرگم اشک نریز و ناله مکن؛ زیرا میترسم دشمنان خیال کنند ما ناتوانیم و ناخواسته به این راه رفتهایم. فقط برای امام(قدس سره) دعا کنید و همیشه یاور اسلام و مستضعفین باشید و امام(قدس سره) این رهبر عزیز و توانا را یاری کنید و از دعا برای وی و طلب طول عمر از خداوند برایشان کوتاهی نکنید. مادر گرامی از هر گونه زینت و مراسم در مزار و در سوگواریم خودداری کنید و هر چه میخواهید برای مجلس من خرج کنید، به مستضعفین واگذار کنید. برایم دعا کنید تا خدا شهادت این بنده حقیر را پذیرا باشد.
شما خواهرانم هم چنان زینب(علیها السلام) گونه عمل کنید. تنها خون حسین(علیه السلام) نبود که اسلام زنده شد، خون او بر زمین ریخته شد؛ ولی زینب(علیها السلام) این زن نمونه با خطبههای خود و با گفتههای خود اسلام را زنده کرد. پس شما هم همینطور باشید. از غم و اندوه در مزارم بکاهید و بر دعا و قرآن اضافه کنید؛ چون ما در راه قرآن به پیش میرویم و برای قرآن جهاد کردهایم. همیشه افتخار کنید و لبخند شادی بر لبانتان باشد.
چند حرف به عنوان نصیحت به برادرم که از جانم عزیزتر است، سنگر مدرسه را هیچ موقع رها نکند. حتماً نماز را به پا دارد و اگر خدا خواست و شهید شدم راهم را ادامه دهد. هر هنری را که به او ارائه دادند، یاد بگیرد. این حرفها را امام(قدس سره) عزیزمان برای خودسازی گفته است. از نظر مالی که من فکر نمیکنم چیزی داشته باشم؛ ولی آنقدر ناچیز که از مال پدرم به من میرسد، به مادرم میبخشم. دیگر حرفی ندارم به امید پیروزی اسلام بر کفر. یک چیزی یادم افتاد که اگر شهید شدم، مرا در اراک پهلوی شهدای دیگر خاک کنند. والسلام عبدالرضا صالحی. 25/01/1361.
خاطره:
عبدالرضا در ماه رمضان به جبهه اعزام شد و در عملیات رمضان به شهادت رسید. مادر گرامیاش هنگام اعزام نذر میکند که پس از مراجعت او از جبهه به اتفاق به زیارت امام رضا(علیه السلام) نائل شوند. پس از گذشت قریب به سیزده سال، وقتی پیکر شهید در ماه رمضان تفحص شد، او را اشتباهی به مشهد مقدس و به مرقد امام رضا(علیه السلام) بردند و بر گرداگرد حریم دوست طواف دادند و بعد از آن بود که مجدداً شناسایی و به شهر اراک منتقل شد.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید عبدالرضا صالحی در اولین روز از شهریورماه سال 1344 در روستای مرزیجران از توابع شهرستان اراک متولد شد. از کودکی فردی باتقوا و متواضع بود و همواره درصدد بود تا با دوستان و اطرافیان خود روابط صمیمانهای داشته باشد. ساده و شوخطبع بود و به حقوق دیگران احترام میگذاشت. او از حدود چهارده سالگی با اراده و تصمیم خود وارد بسیج شد و شبها در مسجد محله نگهبانی میداد. همواره روحیه شهادتطلبی و حضور در جبهه داشت. به پشتوانه این روحیه، به فرمان امام خمینی(قدس سره) در جبهه حق علیه باطل حضور یافت. به نیازمندان کمک میکرد و به مادر احترام بسیار میگذاشت. به دیگران نیز توصیه میکرد که به جبههها بیایند و از اسلام و کشور خود دفاع کنند. هنوز بعد از گذشت سالها، صحبتهای او در رابطه با پاسداری از اسلام، گوش به فرمان رهبری بودن، اخلاص داشتن و مهربان بودن او از خاطرمان نرفته و نخواهد رفت. شهید همواره توصیه به حضور در جبهه میکرد. دانشآموز سال چهارم متوسطه در رشته برق بود که مشتاقانه یکبار به جبهه غرب رفت و بعد از بازگشت از آنجا بلافاصله به جبهه جنوب اعزام شد تا از اسلام و انقلاب دفاع کند.